-
بیخیالی
چهارشنبه 6 آذر 1398 04:14
نوعی بی خیالی هست که معمولا بعد از انتظار کشیدن های طولانی پیش می آید … بعد از مدتها تلاش کردن دویدن و به در و دیوار زدن بعد از مدتها خواستن بی نتیجه! یکدفعه احساس می کنی خسته ای، بریده ای، دیگر توانش را نداری و هیچ چیز برایت مهم نیست … به اینجا که میرسی فقط دلت میخواهد تماشا کنی برایت فرقی نمیکند رسیدن یا نرسیدن …...
-
تفاوت بیشعور با احمق
دوشنبه 4 آذر 1398 05:33
تفاوت بیشعور با احمق! حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست ...بیمار است.... یعنی: معمولاً احمق ها آگاهانه دست به حماقت نمی زنند... خیلی از آن ها حتی فکر می کنند که خردمند و دانا هستند...نه....احمق! احمق ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند.... بیشعور ها داستان شان با احمق ها فرق دارد. کسی که ساعت سه صبح بوق...
-
کتاب
جمعه 1 آذر 1398 23:00
کتابها بهترین سرگرمی هستند، مابین آنها تبلیغات پخش نمیشود، نیاز به باطری ندارند، و در قبال هر دلار پرداخت شده ساعتها سرگرمی برای مخاطبان ایجاد میکنند. چیزی که من رو متعجب میکنه اینه که چرا آدمها یه کتاب برای پر کردن وقتهای مردهای که در زندگی روزمره غیر قابل اجتناب هستن بر نمیدارن... - استفن کینگ
-
سعادت زیستن
جمعه 1 آذر 1398 22:59
سعادتمند زیستن ، یعنی «با مصیبت کمتر زیستن»، یعنی زندگی تحملپذیر را فهمیدن. کسی که میخواهد زندگیاش را از دیدگاه فلسفی جمع بندی کند ، بهتر است صورت حساب را بر مبنای بلایایی که از آنها گریخته است بنویسد ، نه بر مبنای لذت هایی که از آنها بهرهمند شده است ... در باب حکمت زندگی | شوپنهاور
-
غرق شد
جمعه 1 آذر 1398 05:59
هرسه مقابل پنجره نشستند خیره بر دریا. یکی از دریا گفت. دیگری گوش کرد. سومی نه گفت و نه گوش کرد. او در میانه دریا بود غوطه در آب از پشت پنجره حرکات او آرام، واضح در آبیِ رنگ پریده آب درون کشتی غرق شده ای چرخید. زنگ نجات غریق را به صدا درآورد. حباب های ریزی با صدایی نرم بر روی دریا شکستند ناگهان یکی پرسید: غرق شد؟ دیگری...
-
فقط بخواب و بخواب
جمعه 1 آذر 1398 04:39
عزیزم، زندگی خیلی بیمقدار است، و فقط کسی که میداند چطور با شلاق وارد معرکه شود برنده میشود... فقط بخواب، بخواب! تنها در خواب میتوان در میان ارواح نیکوکار بود؛ بیداری زیاد مرگ را به همراه میآورد. کتاب : نامه به فلیسه
-
شب *
جمعه 1 آذر 1398 04:33
اندوه من هوشیار باش و آرام گیر تو شب را میخواستی فرا میرسد ، ببین شهر در تاریکی فرو میرود برای عدهایی آرامش برای عدهایی هراس به همراه دارد آنگاه که کثرتِ ذلتِ آدمی زیر شلاقِ لذت این جلاد بیرحم در مهمانی اسارت ، افسوس میچیند اندوه من ، دستت را به من بده دور از آنها به اینجا بیا نگاه کن که سالهای گذشته زیر...
-
عامه پسند
چهارشنبه 8 آبان 1398 06:07
من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی شوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را. #عامه_پسند #چارلز_بوکوفسکی
-
دیدن یا ندیدن مسئلهای نیست
چهارشنبه 24 مهر 1398 04:43
دیدن یا ندیدن؛ مسئله ای نیست! دنیا در صدای پرندگان خلاصه می شد؛ در چکه چکه باران، در هوهوی باد، در طنین خنده کودکان، لالایی مادران؛ ولی امروزه در بوق ماشین های در ترافیک مانده، دود و سیمان و آهن و... . دنیا دارد در گفتمان های پوچ و در کنگره های همه کاره و هیچ کاره، خلاصه می شود و تو، در این دنیای مدرن، جریان داری؛ در...
-
اصلاً نترس
جمعه 29 شهریور 1398 14:13
از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمهای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام میگسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بیجزا میماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمیافتد. فقط به این ایمان بیاور. ملت عشق #الیف_شافاک
-
صرفاً جهت اطلاع
جمعه 22 شهریور 1398 14:52
خوبه یاد بگیریم که: دخالت در زندگی دیگران "کنجکاوی"نیست "فضولیه" تندگویی و قضاوت در مورد دیگران "انتقاد"نیست ،"توهینه" هرکار یا حرفی که در آخرش بگی "شوخی کردم" شوخی نیست جانم؛ حمله به شخصیت اون فرد هست بازی با احساسات مردم و سرکارشون گذاشتن "زرنگی"نیست اسمش...
-
آموختم
چهارشنبه 20 شهریور 1398 22:36
آموختم که هیچ دارویی ، نمیتواند همچون " اُمید " آدمی را ایستاده نگه دارد! آموختم که در همه حال و همه وقت باید عشق ورزید حتی در زمان خستگی ، بیماری و یاس . آموختم که جنگیدن همیشگی برای نداشته ها چشم ها را به روی داشته هایمان می بندد گاهی باید با خیالی آسوده زندگی کرد رها از هر نبردی و شکستی... آموختم که هیچ...
-
ب کار هم کار نداشته باشیم ...
سهشنبه 12 شهریور 1398 03:32
کاری به کارِ هم نداشته باشیم ! یکی دیوانه ی اهل بیت است ، یکی فقط احترام می گذارد ، یکی هم اعتقادی ندارد ! یکی با شرکت در مراسماتِ مذهبی و هیئت و حرم ، حالش خوب می شود ، یکی در تنهایی ، یکی هم جورِ دیگر ! یکی باور دارد ، یکی باور ندارد ! اعتقاد ، یک مسئله ی کاملا شخصی ست ... کافیست فقط انسان باشیم ، کافیست در...
-
امروز صبح شیطان را دیدم
دوشنبه 11 شهریور 1398 04:08
امروز صبح شیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت... گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند. شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه میزنی؟ گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم...
-
بیشوعوری
جمعه 8 شهریور 1398 14:54
بیشعورها عاشق حرف زدن هستند به خصوص درباره خودشان. ضمناً آنها در حرف زدن به صورت مغشوشترین و مبهمترین حالتهای ممکن استاد هستند. با این روش براحتی میتوانند از زیر بار هر مسئولیتی برای ادعاهای خود شانه خالی کنند و هر چیزی را بعدا انکار کنند. مثلاً یک بیشعور سیاستمدار هیچ باکی ندارد که معنی چیزی را که گفته چند بار...
-
تساوی!
شنبه 2 شهریور 1398 03:30
اگر تو ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح میشود تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به اسکی بروی. اگر فقیر باشی برعکس، سرما بدبختی میشود، و آنوقت یاد میگیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی! کودک من! تساوی تنها در آن جایی که تو هستی وجود دارد، مثل آزادی، ما تنها توی رَحِم مادر برابر هستیم. اوریانا فالاچی
-
خودکشی
جمعه 25 مرداد 1398 20:50
شب آسمان ستاره ابر صدا شهر مردم خانه ماشین چراغ صدا من برج شب شهر صدا شب شهر من شیشه پرواز صدا من شهر شب خون سکوت ... توضیح المساعل : اول نگاه به آسمون میکنه و شب رو توصیف میکنه و از سرو صدا شکایت میکنه بعد ب شهر و مردم نگاهی میندازه بازم صدا میشنوع بعد وضع خودش ک بالای برجه رو میگه بازم شکایت از صدا... بعد خودشو...
-
قیصر امین پور
چهارشنبه 26 تیر 1398 05:22
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب میشود گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود گاهی بساط عیش خودش جور میشود گاهی دگر، تهیه بدستور میشود گَه جور می شود خود آن بیمقدمه گَه با دو صد مقدمه ناجور میشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو...
-
من
دوشنبه 24 تیر 1398 20:17
من روزها آزادانه بالا میروم و برای ابر ها لالایی رفتن میخوانم گاه دست بر روی صورت خورشید میکشم و گاه همره پرنده ها میشوم گاه برگ خشکی را از تن درختی میدزدم و در آسمان میرقصانم و گاه اشک ها شاه گل سرخی را پاک میکنم و گاه گاهی بر تن لباس های خیس میخورمو انها را تاب میدهم گاهی به دریا میروم و آب را موج میکنم و گاه دشت را...
-
echo
پنجشنبه 16 خرداد 1398 16:11
سلام، سلام کسی اون بیرون هست من که هیچ صدایی نمیشنوم تنهای تنها نمیدونم دنیام کجاست (اطرافیانم به چی مشغول شده اند)، ولی دلم براش تنگ شده روی لبه هستم و مثل یک دیوانه اسمم رو با تمام نفسم فریاد میزنم بعضی وقتا که چشامو میبندم وانمود میکنم که حالم خوبه، اما کافی نیست ( نمیتونم ) چون بازتابِ صدام تنها صدایی هست که بهم...
-
خداحافظ رمضان
سهشنبه 14 خرداد 1398 23:15
خداحافظ ای ربّنای غروب خداحافظ ای رزق و روزی ِ پاک خداحافظ ای جمع ِ افلاک و خاک خداحافظ ای لحظه های سحر خداحافظ ای ماه چشمان ِ تر خداحافظ ای بغض افطارها خدا حافظ ای ماه ِ دیدار ها خداحافظ ای ختم یاسین و نور خداحافظ ای ماه ِ عشق و سرور خداحافظ ای ماه رو راستی خداحافظ ای بی کم و کاستی خداحافظ ای قدر زلفت دراز خداحافظ ای...
-
راستی را که به دورانی سخت ظلمانی عمر میگذرانیم
یکشنبه 12 خرداد 1398 14:14
راستی را که به دورانی سخت ظلمانی عمر میگذرانیم کلمات بیگناه نابخردانه مینماید پیشانی صاف نشان بیعاریست آن که میخندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است چه دورانی! که سخن از درختان گفتن کم و بیش جنایتیست. - چرا که از اینگونه سخن پرداختن در برابر وحشتهای بیشمار خموشی گزیدن است! نیک آگاهیم که نفرت داشتن از فرومایهگی...
-
داستان تاریخی
جمعه 3 خرداد 1398 11:33
ی ناصرالدین قاجار وهمرامانش به باغ دوشان تپه رفتند ، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت، نظر شاه را جلب کرد فوری کاغذ و قلم برداشت و شروع به نقاشی ان گل نمود. تمام که شد، آن را به درباریان نشان داد و پرسید چطور است؟ مستوفی الممالک پاسخ داد "قربان خیلی خوب است" اقبال الدوله گفت "قربان حقیقتا عالی است" و...
-
تلنگر آدمها میشکنند
جمعه 3 خرداد 1398 00:14
تلنگر آدمها قند را میشکنند تا از طعمش استفاده کنند رکورد را میشکنند تا به افتخار برسند هیزم را میشکنند تا به گرمای آتش برسند غرور را میشکنند تا به افتادگی برسند وسکوت را میشکنند تا به آوازی برسند!! آدمها برای تمام شکستن ها دلایل خوبی دارند اما من هنوز نفهمیدم که چرا آنها دل یکدیگر را میشکنند؟
-
شب
چهارشنبه 1 خرداد 1398 05:44
شب، زمان مناسبی است که بیندیشیم چه کردهایم تا جهان، بهتر و شفیقتر و دوستداشتنیتر از پیش شود. اگر پاسخی هم نبود، باز شب وقت خوبی است که ببینیم از دستمان چه کاری برمیآید. لازم نیست کاری کنیم کارستان. میشود به امور دست به نقد و ساده پرداخت: تلفنی که هنوز نزدهایم، نوشتن نامهای که بیخیالش شدهایم، تلافی کردن لطفی...
-
چرااااااا !
چهارشنبه 1 خرداد 1398 05:33
هیچی به این فکر میکنم که چرا همه عادما در کنار هم خوب خوشو سلامت زندگی نمیکنن چرا خوشبختی نمیشینه کنارم چرا همه عصبینو فکر فرار و خودکشی چرا همه ناراحتن چرا همه خستن چرا باید بهشت جایی به دور از زمین باشه چرا... چرا ما باید طمع کنیم وگناه کنیم و بعدش از حقیقت اشتباهات مون فرار کنیم چرا ما به اشتباهاتمون اقرار نمیکنیم...
-
شیخ حیله گر
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 16:42
چیست فرق آدمی با جانور تا که مینازد به خود از آن بشر آدمی را گر نبود این امتیاز بود بیش از جانور غرق نیاز هست این نیروی ممتاز بشر عقل دور اندیش و آینده نگر در شگفتم من چرا این برتری گشته در او مایه ی وحشی گری در طبیعت بی گمان هر جانور هست در هنگام سیری بی خطر من نمیدانم چرا نوع بشر وقت سیری میشود خونخوارتر در میان...
-
وصیت نامه برتولت برشت ( به آیندگان )
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 05:04
این نوشتار شعر گونه در سال ۱۹۳۹ زمانی که برشت در دانمارک و در شرایط سخت تبعید بسر میبرد سروده شده و از این شعر به عنوان وصیت نامه معنوی او نام برده اند به آیندگان راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می کنم: امروزه فقط حرفهای احمقانه بی خطرند گره بر ابرو نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد، و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک...
-
بزن !تقدیر بزن!سیلی بزن!
سهشنبه 3 اردیبهشت 1398 23:14
سروده اول : بزن تقدیر بزن! سیلی بزن! بزن بر صورت سرخم... بزن! از چه میترسی؟! بزن! محکم بزن تقدیر ... تو که اندوه نداری ز اشک من بزن! بزن تقدیر! بزن! بزن بر تن رنجورم بزن! تو که عادت داری ... بزن! بزن تقدیر! بزن ... محکم بزن! با تمام توان بزن! تو که از کودکی زدی بزن! تو که بی دریغ زدی ، بزن! بزن تقدیر ! بزن! جوری بزن...
-
داری از دل مهدی خبر...
یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 01:26
هیچ داری از دل مهدی خبر؟ گریههای هر شبش را تا سحر؟ او که ارباب تمام عالم است من بمیرم سر به زانوی غم است “شیعیان” مهدی غریب و بی کس است جان مولا معصیت دیگر بس است “شیعیان” بس نیست غفلتهایمان؟ غربت و تنهایی مولایمان؟ ما عبید و عبد دنیا گشتهایم غافل از مهدی زهرا گشتهایم من که دارم ادعای شیعه گی چه بگویم من به جز...