یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

لاعلاج!

توصیف قشنگی از حسادت شنیدم که گفت جنگ نابرابر :)

و در توضیحش گفت جنگی علیه خود که با خودت میجنگی؛ و تهش کمر به قتل خودت بستی و فقط داری به خودت ضربه میزنی! 

خوب بود ولی توقف این حس کافی نبودن کار سختیه ! 

چی باعث میشه حس کنیم کافی نیستیم؟

یکی چون پولداره عالیه، یکی چون خونه بزرگ داره، اون چون مهاجرت ، این چون فلان شغلو داره و هزار چیز مربوط و نامربوط...

(البته پول پس از اکسیژن در جایگاه دوم مهمه ولی نه در حد وی)

جایی خوندم این حس ریشه در عقاید مزخرف فاسدمون داره! بدین سان که فقط نوع خاصی زندگی خوبه و بقیه علایق و سلایق انگ ناکافی و بد بودن میخورند؛ مثلا خونه ای که شیک و بزرگ با وسایل گران قیمت  باشه عالیه و هیچ کس حق نداره با یک خونه ساده کوچیک کافی نیست!

الان شاید بگید نه اصلا ولی کمی که به عمق زندگی برید می‌بینید دقیقا همینه و شما هم دچار همین وسوسه شدین! 

جایی گفته بودن اینا همش توطئه تبلیغاتی که محصولشان رو بفروشن؛ درسته و منطقیه ، خب هرکسی برای کارش تبلیغ میکنه اما چی رخ داد که باعث شد چیزایی که شایسته تبلیغ بودن یک سبک و باور بشه؟!

اغلب ما از صبح داریم با خودمون می‌جنگیم؛ با تمام علایق و استعداد هامون که که به یک قالب خاص از زندگی برسیم ؛ حتی این بلا رو دارین سر بچه ها هم میاریم و این بیماری لاعلاج رو به اونا هم هدیه میدیم:)

مثلا اگه یک بچه بگه میخوام نونوا بشم میکوبن تو سرش خاک برسرت! نونوا شغله و اونقدر تو گوشش میخونن که تنها هدفش بشه دکتروف مهندس و تهش معلم شدن... 

خب چه اشکال داره اون بچه نونوا شه؛ شاید منظورش بزرگترین کارخانه صادرات نان باشه ، چرا این رویا های غیر عرف باید در نطفه خفه شن؟

دیدگاه محدود شده به چند چیز خاص و غیر ازون چیزی رو نمیشه دید و اگه کسی به اون چیزایی خاصی که خودمون میدونیم برسه خوشبخته و هر کی به غیر اون برسه بدبخته!

مثلا در دیدگاه عموم یک فرد با شغل پایین که زندگی خوبه و درآمد مناسبی دراره بدبخته و یک فلان شغل بالا بیکار  بامشکلات اخلاقی و خانوادگی خوشبخت! مسخرست ولی انکار ناپذیره ؛ حتی اگه شک دارید و الان انکار کنید میتونید کمی تحقیق کنید ؛ اغلب افراد میگن خب فلان کارست و بقیش مهم نیست!

تن در دادن فقط بخاطر یک مشت عقاید محدود جامعه به هر چیزی؟

نمیدونم ولی تصمیمی که داشتم اینه که تا آخر عمر مثل اینا نشم اما مقاومت سخته...

آرزو میکنم مثل برخی ها محدود به تفکر معیوب جامعه نشم ولی متاسفانه غیر از چرتو پرتایی که تو مغز مردم فرو رفته، عرف جامعه هم مزاحمه:)

حداقل بیاین سعی کنیم به زندگی این خشک مغزان حسودی نکنیم تا وقتی که همه درمان شن...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد