دایره ارتباط افراد مطابق شرایط متفاوت و گستردست؛ البته
مثلا دایره ارتباط یک فرد عادی در حد چند نفر از اعضای خانواده و دوستانش هست.
در حالت بزرگتر مثلا یک شهردار علاوه بر مردم شهر ممکنه با شهرهای مجاور هم در تعامل باشه؛
به طبع یک استاندار در گستره بیشتر و در حد استانها؛ و رئیس جمهور و پادشاه در سطح کشوری و ...
برا تفهیم بیشتر در مبنای بزرگ توضیح میرم تا در مثال کوچیک راحت تر درک بشه؛ فی الباب مثال یک وزیر دفاع ، یک وزیر دفاع علاوه بر برسی داخل و توانمندی ها برسی میکند که ببیند شرایط بقیه کشورها چگونه و احتمال حمله و جنگ از کجا بیشتر است؛
چون جامعه مورد برسی این فرد خیلی بزرگه احتمال خطا زیاده! حتی دقیق ترین برسی ها و نقشه ها هم ممکنه شکست بخورن چون این فرد باید ذهن هزاران نفر رو بخونه و آماده دفاع باشه و این کار هر کسی نیست ؛و بیشتر شکست ها به این علت رخ میده!
( البته این یک مثال فرضیه واغلب هیچ وقت این طوری و بقیشم خودتون تحقیق کنید !)
خب حالا در مبنای کوچکتر در مبنای یک انسان عادی معمولی ؛
اغلب افراد طبق درون گراو برون گرا و شرایط و ضوابط و ازین گونه مسائل با افراد مختلفی معاشرت دارن؛ عمدتا با چند نفر عمیق و بقیه با جماعت بسیار زیاد روابط سطحی دارن؛ خب مسئله اینه که این افراد هر کی یک زاویه دید، رفتار، واکنش و شرایط خاص خودشو داره که موجب ایجاد مشکلات متعدد میشه!
باز هم یک مثال غیر واقعی بزنم ؛ مثلا یک دزد فکر میکنه همه دزدن و جوانب احتیاط دزدی رو در نظر میگیره؛ یک انسان صادق همه رو صادق میبینه؛ یک دروغگو مدام با حس دروغ دیگران دستو پنجه نرم میکنه و دقیقا مشکل اینجاست!
افراد مطابق دایره دید شخصی خودشون قضاوت میکنن، واکنش نشون میدن و گاهی آسیب میزنن...
این وسط فقط یک انسان بیچاره خوبه که ضربه میخوره...
زمین جای مناسبی برای عادم های ساده و مهربون نیست...
چون نمیتونه مثل اونا فکر کنه و ضربه میخوره؛ فکر میکنه همه خوبن همه مهربون همه صادق همه چی خوبه؛ اما وقتی متوجه میشه که اینطور نیست و نبوده که ضربشو خورده ...
اگه بخوای خیلی ساده زندگی کنی نمیزارن و نمیشه چون در حد مرگ فقط ضربه میخورید! حتی اگه مثل همون وزیر دفاع کلی سد دفاعی هم بچینی و مراقب همه چیز باشی دوباره یکی با ذات کثیف تر پیدا میشه که بهت ضربه بزنه!
دو حالت داره یا باید مثل خودشون بشی یا ضربه فنیت میکنن!
تصمیم گرفتم باز همون عادم منزوی افسرده تو لاک خودم باشم ...
ازینکه تغییر کردم متنفرم...
نباید از لاک امن دفاعیم بیرون میومدم؛
نباید به عادما اعتماد میکردم،
نباید بهشون تکیه میکردم،
نباید دوسشون داشت،
ولی اشکالی نداره...
تجربه شد...
برمیگردیم ب لاک دفاعیمان:)
اینبار با کوله باری از تجربه...
شما هم گوش کنید ؛
زده به سرم برم تتو کنم رو دستم ک هیچ وقت به عادما اعتماد نکنید تا یادم نره...
ولی حس خوبی داره...
مثل یه گول شیرین میمونه:) ولی انجامش نده چون یه دام بزرگه...
حوصله توضیح اینکه چی شد رو ندارم ولی خب ب طور خلاصه
همه چیزمو بردن و تنهام گذاشتن و داشتم غرق میشدم ک باز خدا یادش افتاد منم هستم!
اون یکیم بزارید بعدا کاملا راجب کور شدگی حرف میزنم ...
سایونارا؛)
دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 15:32