یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

به علی شناختم من بخدا قسم خدا را


علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را


که به ماسوا فکندی همه سایه هما را


دل اگر خداشناسی، همه در رخ علی بین


به علی شناختم من به خدا قسم خدا را


به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند


چو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را


مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ


به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را


برو ای گدای مسکین در خانه علی زن


که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من


چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا


بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب


که علم کند به عالم شهدای کربلا را


چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان


چو علی که می‌تواند که به سر برد وفا را


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت


متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را


به دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمت


که ز کوی او غباری به من آر توتیا را


به امید آن که شاید برسد به خاک پایت


چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را



لاعلاج!

توصیف قشنگی از حسادت شنیدم که گفت جنگ نابرابر :)

و در توضیحش گفت جنگی علیه خود که با خودت میجنگی؛ و تهش کمر به قتل خودت بستی و فقط داری به خودت ضربه میزنی! 

خوب بود ولی توقف این حس کافی نبودن کار سختیه ! 

چی باعث میشه حس کنیم کافی نیستیم؟

یکی چون پولداره عالیه، یکی چون خونه بزرگ داره، اون چون مهاجرت ، این چون فلان شغلو داره و هزار چیز مربوط و نامربوط...

(البته پول پس از اکسیژن در جایگاه دوم مهمه ولی نه در حد وی)

جایی خوندم این حس ریشه در عقاید مزخرف فاسدمون داره! بدین سان که فقط نوع خاصی زندگی خوبه و بقیه علایق و سلایق انگ ناکافی و بد بودن میخورند؛ مثلا خونه ای که شیک و بزرگ با وسایل گران قیمت  باشه عالیه و هیچ کس حق نداره با یک خونه ساده کوچیک کافی نیست!

الان شاید بگید نه اصلا ولی کمی که به عمق زندگی برید می‌بینید دقیقا همینه و شما هم دچار همین وسوسه شدین! 

جایی گفته بودن اینا همش توطئه تبلیغاتی که محصولشان رو بفروشن؛ درسته و منطقیه ، خب هرکسی برای کارش تبلیغ میکنه اما چی رخ داد که باعث شد چیزایی که شایسته تبلیغ بودن یک سبک و باور بشه؟!

اغلب ما از صبح داریم با خودمون می‌جنگیم؛ با تمام علایق و استعداد هامون که که به یک قالب خاص از زندگی برسیم ؛ حتی این بلا رو دارین سر بچه ها هم میاریم و این بیماری لاعلاج رو به اونا هم هدیه میدیم:)

مثلا اگه یک بچه بگه میخوام نونوا بشم میکوبن تو سرش خاک برسرت! نونوا شغله و اونقدر تو گوشش میخونن که تنها هدفش بشه دکتروف مهندس و تهش معلم شدن... 

خب چه اشکال داره اون بچه نونوا شه؛ شاید منظورش بزرگترین کارخانه صادرات نان باشه ، چرا این رویا های غیر عرف باید در نطفه خفه شن؟

دیدگاه محدود شده به چند چیز خاص و غیر ازون چیزی رو نمیشه دید و اگه کسی به اون چیزایی خاصی که خودمون میدونیم برسه خوشبخته و هر کی به غیر اون برسه بدبخته!

مثلا در دیدگاه عموم یک فرد با شغل پایین که زندگی خوبه و درآمد مناسبی دراره بدبخته و یک فلان شغل بالا بیکار  بامشکلات اخلاقی و خانوادگی خوشبخت! مسخرست ولی انکار ناپذیره ؛ حتی اگه شک دارید و الان انکار کنید میتونید کمی تحقیق کنید ؛ اغلب افراد میگن خب فلان کارست و بقیش مهم نیست!

تن در دادن فقط بخاطر یک مشت عقاید محدود جامعه به هر چیزی؟

نمیدونم ولی تصمیمی که داشتم اینه که تا آخر عمر مثل اینا نشم اما مقاومت سخته...

آرزو میکنم مثل برخی ها محدود به تفکر معیوب جامعه نشم ولی متاسفانه غیر از چرتو پرتایی که تو مغز مردم فرو رفته، عرف جامعه هم مزاحمه:)

حداقل بیاین سعی کنیم به زندگی این خشک مغزان حسودی نکنیم تا وقتی که همه درمان شن...



طرح جدید

طرح جدید ۲ 

قرار فاجعه جدیدی ایجاد کنیم !

قبلا شنبه تعطیل بود ولی الان چون جا موندم مجبورم از شنبه شروع کنم.

نمیدونم چطور پیش میره و خب برخلاف همیشه اینو از یک مشاور گرفتم؛ آدم خوبی بنظر میرسید ولی خب به ظاهر که نیس...

مجبور شدم طبق شرایط باشگاه رو ترک کنم و بازم مدارک و کارتم دست استاد بمونه:|  ولی خب اشکال نداره حداقل دغدغه  و استرس باشگاه رو دیگه ندارم و این برای قلبم خیلی خوبه:)

ولی بازم نباید ورزشی ترک کنم وقتی باشگاه نرم ورزش تنها سخته و دیگه انگار میلی ندارم و از طرفی باشگاه بشدت وقت گیره...

بیخیال منو طرح جدید و پیچیدگی برنامه جدید و قدیم عقب افتادن و غیره انگار قراره بمیرم!

از طرفی اعتیاد ب گوشی که مدام چکش میکنم هم یک مسئله است:)

شیطونه میگه بیا همه چیو پاک کن و بریم ؛ما هر چی کشیدم از اعتماد بی جا به آدم‌هاست چرا باز بهشون چسبیدم پیگیرشونیم نمیدونم...

کاش میشد قلبمو از سینه و تیکه اعتمادو از سرم بکنم پرت کنم تو  اشغالی تا راحت شم...

ولی خب نمیشه...

بیخیال برم با طرح جدید اگه نمردم با هم کنار میایم:)

طرح عجیبیه و خب برای یک تنبل مفرح مثل من سخته ولی خب گزینه دومی ندارم .

تازه حسودی هم هست ؛دیروز یکی گفت جنگ با خودتو تموم کن تو این جنگ فقط خودتو میکشی ولی من بازم  دارم به خودم زخم میزنم:) کاش بتونم بیخیال شم و فقط بجنگم و ادامه بدم:)

با آرزوی موفقیت برای خودم

من:)♡

این خیلی خوب بود

نگات کردن یه دقیقه یادم رفت چی میخواستم بگم چون محو زیبایی تویی که داری اینو میخونی شدم خب هروقت خسته شدی دلت میخواد کنار بکشی تسلیم بشی با خودت بگو من خسته نمیشم خستگی وجود نداره بارها بارها تلاش میکنم تا به هدفم برسم من جا نمیزنم تسلیم نمیشم هرچقدرم که شکست بخورم قوی تر از قبل بلند میشم و بیشتر تلاش میکنم اگه با خودت فک میکنی و میگی من هیچ اینده ای ندارم من نمی تونم موفق بشم به این فک کن که مگه تو چی از ادمایی که موفق شدن کم داری؟ خوشگلی خوش اخلاقی خوش اندامی و......... چی از بقیه کم داری که نتونی موفق شی؟ هر اتفاقی هم بیوفته مثل مشکل خانوادگی یا هرچیزه دیگه هیچکس حق خراب کردن زندگی تورو نداره بهشون اجازه نده تو زندگیت دخالت کنن تلاش که تا به هدفت برسی:) تو بی نقصی از هر لحاظ که فکرشو بکنی و یه ببعیم کنارتون همیشه هست که غر بزنید سرش خالی شید..) :


مال این ویدیو تو نماشا بود ولی جدا عالی بود ممنون از نویسندش♡♡https://www.namasha.com/v/4qRbtR2o


ددی ایشو

میدونید ددی ایشو چیه؟!


1_دختری که دارای ددی ایشو هست یعنی پدر ناایمنی داره

یعنی رابطه خوبی با پدر نداشت و اون منبع آرامش و امنیت و عشق براش وجود نداشت

زیگموندفروید میگه اولین منبع عشق برای یک دختر پدرش(والد جنس مخالف) هست

حالا اگه یه پدری باشه که بهش توجه نده

عشق نده یه حالت اغواگری جنسی پیدا میکنه  


۲-میگن اختلال های شخصیت مرزی به این سمت میرن

یه زمان هایی میان خودشون رو خیلی بزک میکنن

تو چشم میارن

از لحاظ ظاهری اغواگری میگنن و درصدد جلب توجه برمیان

همچنین در سکس بیشتر تنوع طلبی بهشون لذت میده تا خود سکس

و سکس های زیاد بدون حس ارامش و‌امنیت و رضایت خواهند داشت


۳-اینجور ناهشیارشون بهشون میگه تو میتونی از طریق سکس و اندامت توجه مردان رو به خودت جلب کنی

و اینهمه تلاشش رو میکنه که در نهایت در معرض توجه یک مرد قرار بگیره و مورد پذیرش مردها


۴-حالا اگه دختری مورد توجه پدر قرار میگرفت‌ پدری که براش منبع آرامش و محبت و عشق و توجه  بوده براش

عشق بی قید و شرط از پدرش میگرفت

و درنهایت پدرش میپذیرفتش

قطعا دنبال این نبود که بیاد از این طریق (طرق نادرست وآسیب زا و ناهنجار)و به هر طریقی مردها و پسران رو به سمت خودش جذب کنه



این راجب دختر گفته ولی خب بنظرم پسرا هم  به مهر پدر محتاجند و براشون مشکلاتی پیش بیاد که چیزی نگفته ...

در کل پدر بودن فقط تامین هزینه ها نیست بچه هاتونو عملا هم دوست داشته باشید ؛)

جدیدا هر چی مقاله میخونم میرسه به خانواده! این مشکل بدلیل فلان حرکت والدین در طفولیت و کودکی!

بقول بنده خدایی تروخدا اگه شعور و شرایطش رو نداره بچه دار نشد!

داستانک؛)

یک داستان که خوندنش خالی از لطف نیست؛) خلاصه داستان و چیزی که یادم مونده اینطوریه که:


یه هیولا بوده که توی جنگل زندگی می‌کرده و در خفا ؛

یک روز که به شکار میره یک فرشته شکار میکنه و حین شکار آسیب میبینه؛

بعد فرشته رو میبره به غارش که احتما بخورش ولی فرشته میگه تو منو نخور من ازت مراقبت میکنم تا زخمت خوب شه...

بعد در طی زمان فرشته درمانش میکنه و اونقدر بهش محبت و خوبی میکنه و حس خوب بهش میده که هیولا فکر میکنه با  گ*ه خاصیه( ببخشید کلمه بهتری برای توصیفش یادم نمیاد)

القصه که یه روز که هیولا خیلی فاز خفن بودن گرفته و فکر میکنه عالیه تصمیم میگیره به شهر بره و برای اینکه فرشته فرار نکنه میندازتش توی قفس...

هیولا به شهر میره و اونجا با فکر اینکه من عالیم و همه عاشقم میشن و من خیلی خفنم و همه چیز برای من ریخته میره..‌

 ولی هر کسی یه بلا سرش میارهو به سزای اعمالش میرسونه! 

مثلا یکی میگه تو چقدر زیبا و خوبی و بیا پیش ما و غیره و پولاش رو با حقه میدزده؛

 دیگری میخواد بفروتش سیریک ...

اون یکی  میخواد بکشش چون ترسناکه و ...

و خلاصه هیولا از شهر فرار میکنه و میره به غار که تا ابد پیش فرشته مهربونش بمونه چون دیگه هرگز کسی مثل اون رو نخواهد یافت...

ولی وقتی برمیگرده میبینه خیلی گذشته و فرشته از ترس، تنهایی و گرسنگی مرده:)


این داستان رو هر روز به نحو های مختلف میبینم و این خیلی جالبه!

یکی همسرش رو بالا میبره و اون خیانت میکنه و میره به سزای عملش میرسه؛

دیگری دوستشو میفروشه!

این یکی خانوادشون!

و این واقعا جالبه چرا فک میکنن کویر دور براشون چیز خاصی هست...

و این سناریو تکراری مدام رخ میده با شیوه های مختلف!

یک جا نوشته بود زندگی اونقدر میچرخه تا تو رو در شرایطی قرار بده که فردی رو قضاوت کردی؛ تا نشون بده همه آدم ها یک جور واکنش نشون میدن! شاید دلیلش همین جمله باشه:)!


 خلاصه مراقب فرشته هاتون باشید اونا زود میمیرن ...



طعنه

این همه زخم بر جانم زدید 

زخم روح رنجورم را چه کنم؟!

 نمیدانم روح مرا سایند یا نیش طعنه هایشان زهرآگین تر شده که وقتی به جانم می‌خورد دلم میشکند؛

شاید قبل تر هم همین گونه بود اما چون مشغله زندگی هنوز کمرم را خم نکرده بود نمیشکستم.

چه شد که اینقدر رنجور گشتم؟

چه چیز ما را به این قهر تاریک آورد که آنها توانستند هر چه خواستند بر تنمان بکوبند؟

کسی یادش هست که جرمشان چه بود و چه شد که از عرش سقوط کرده و بر فرش فرو کوفته شدیم؟

عقربه های زمان ما  انگار پاپس کشیده اند و راه گم کردند، مگر قرار نیست همه چیز با رفتنشان بهتر شود ؛  

پس چرا ما به جای سعود سقوط میکنیم...

سقوط ما فقط یک مساله کوچک است با زخم زبان ناهمرهان چه کنم؟

چرخ گردون چند روز بر مراد ما نرفت ؛ از پس  نیش های نابسامان چه کنم؟

گر بزنند دیگران بر تن ما زخم، حرفی نیست ؛ بر توطئه ی زخم  جان مراحم چه کنم!؟

ولی دائما یکسان نباشد غم مخور؛)♡






امروز به قدر کافی شنیدم 

یکی سن دار هم بود ازین مذهبی های خشکه دین که ده بار مکه کربلا رفته بهم گفت دهاتی ای! عقب مونده ایو و هر چ دلش خواست بار ما کرد:)))

گفتن چرا:) گفت چون ناخن نمیکاری و مژه و کوفت آرایش نداری و هر روز با یه پسر نیستی:| و باهاشون نمیری:||||

 اینا قبلا تعریف دیگه ای نداشت؛)؟! 

خدا شاهده زمان ما این مذهبی‌اش یه تار موت بیرون بود پارت میکردن این چشه:|

ولی این زیاد درد نداشت آدم دلش ازونا که انتظار نداره میگیره...

که خیلی شیک گفتن:)) راست می‌گفت ولی من مقصر نبودم:) ولی اشکالی نداره...

گریه چرا دارم میرقصم؛)))))

غزل ۴۲۶ سعدی

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم

وارستن

در پیله تا به کِی بر خویشتن تنی ؟
« پرسید کرم را مرغ از فروتنی »
تا چند منزوی در کنج خلوتی ؟
در بسته تا به کِی در محبس تنی ؟
در فکر رستنمَ . پاسخ داد کرم
خلوت نشسته ام زینروی منحنی
فرسود جان من از بس به یک مدار
برجای مانده ام چون فطرت دنی
همسال های من پروانگان شدند
جسَتند از این قفس گشتند دیدنی
یا سوخت جانشان دهقان به دیگدان
جز من که زنده ام در حال جان کنی
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پَر برآورم بهرِ پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی !
کوشش نمی کنی ؟ پرَی نمی زنی ؟
پا بنده ی چه ئی ؟ وابسته که ئی ؟
نا کی اسیری و در حبسِ دشمنی ؟

گاهی گمان نمیکنی ...

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب میشود

گاهی نمیشود، که نمیشود، که نمیشود...

گاهی بساط عیش خودش جور میشود

گاهی دگر تهیه به دستور میشود...

گه جور میشود خود ان بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور میشود...

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود...

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو میشود...

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود

گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود...

گاهی تمام این آبی آسمان ما

یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود...

گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود

از هرچه زندگیست دلت سیر میشود...

گویی به خواب بود،جوانی مان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود...

کاری ندارم کجایی، چه میکنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود...

منتظر:)

تب دار بد حال؟!

چرا تلاشی تقلایی حرکتی چیزی؟

چرا پس از اینکا من بیرونشون کردم سعی نمیکنن برگردن؟

این نشون میده از اولش انتخابات غلط بوده؟!

دلم برای تعدادی از اونایی که دورشون انداختم تنگ شده؛ دوست داشتم بدونم اونا هم حسی دارن؟ من مکالمات و مکاتباتمون حذف کردم ولی بلاک و مسدودشون نکردم... 

ولی کسی همچنین تقلایی تماسی چیزی...

حتی به او هم گفتم رفته ام ولی اون متهورانه و مغرورانه و خیلی عادی انگار که چیزی نشده جواب داد؛اولش هول کردم و جواب دادم اما الان دیگر هرگز...

نمیدونم ولی حس میکنم حتی برای اونم یک گزینه بودم:) چون نه حالش بده و اتفاقی چتهاش رو با یکی که اتفاقا از دوستان خودم بود دیدم:) خیلی صمیمانه و لطیف تر باهاش حرف می‌زد...اصلا حسی بوده یا من توهم زدم؟ 

از طرف بقیه هم همینطوره انگار کلا هیچی نشده:)

فقط یکی از دوستام خیلی ناراحت شد که میخوام اونو برای همیشه نگه دارم حیفه از دست بره ... 

شاید نگه داری همین یک نفر هم اشتباه باشه چون فقط ناراحت شد نه برای من بلکه برای خودش:)  ولی همین که توجه کرد هم خوبه؛)

دارم فکر میکنم چرا اینا رو دور خودم جمع کرده بوده و بزور نگه داشته بودم؟

برای روز مبادا فقط؟ 

نمیدونم انگار چیز خورم کرده بودن و نمیفهمیدم نگه داشتن اونایی که نمیخوانت حماقته...

الان حس خوبی ندارم اما خیلی سبک تر و بهتر شدم...

هنوزم گاهی دلم براشون تنگ میشه ولی وقتی یادم میاد اونا فراموشم کردن متقاعد میشم منم باید بی‌خیال شم؛)ولی جدا کار سختیه...

ولی دیگه این حرکت از او بعید بود ولی فاقد اهمیت همون چیز (اسم مودبانه ای براش نیافتم خودتون با الفاظ رکیک پر کنید؛ اینجا بچه رد میشه بد آموزی نداشته باشیم) دور و ورش که الکی بهش اعتماد بنفس میدن بعد به موقع حالشو میگرن همونو لایقشن:)  اگه تا الان ایدز نگرفته باشه:)

بقیه هم مترسک بودن یا یه دوست الکی منفعتی که دیگه فایده ندشتن...

حس میکنم برای یافتن دوست واقعی باید ازین سیاره خارج شم ؛ آدمای قابل لمس دورمون همشون پیازن! لایه لایه و نقاب پشت نقاب...


دایره

دایره ارتباط  افراد مطابق شرایط متفاوت و گستردست؛ البته 

مثلا دایره ارتباط یک فرد عادی در حد چند نفر از اعضای خانواده و دوستانش هست.

در حالت بزرگتر مثلا یک شهردار علاوه بر مردم شهر ممکنه با شهرهای مجاور هم در تعامل باشه؛

به طبع یک استاندار در گستره بیشتر و در حد استان‌ها؛ و رئیس جمهور و پادشاه در سطح کشوری و ...

برا تفهیم بیشتر در مبنای بزرگ توضیح میرم تا در مثال کوچیک راحت تر درک بشه؛  فی الباب مثال یک وزیر دفاع  ، یک وزیر دفاع علاوه بر برسی داخل و توانمندی ها برسی میکند که ببیند شرایط بقیه کشورها چگونه و احتمال حمله و جنگ از کجا بیشتر است؛

چون جامعه مورد برسی این فرد خیلی بزرگه احتمال خطا زیاده! حتی دقیق ترین برسی ها و نقشه ها هم ممکنه شکست بخورن چون این فرد باید ذهن هزاران نفر رو بخونه و آماده دفاع باشه و این کار هر کسی نیست ؛و بیشتر شکست ها به این علت رخ میده!

( البته این یک مثال فرضیه واغلب  هیچ وقت  این طوری  و بقیشم خودتون تحقیق کنید !)

خب حالا در مبنای کوچکتر در مبنای یک انسان عادی معمولی ؛ 

اغلب افراد طبق درون گراو برون گرا و شرایط و ضوابط  و ازین گونه مسائل با افراد مختلفی معاشرت دارن؛ عمدتا با چند نفر عمیق و بقیه با جماعت بسیار زیاد  روابط سطحی دارن؛ خب مسئله اینه که این افراد هر کی یک زاویه دید، رفتار، واکنش و شرایط خاص خودشو داره که موجب ایجاد مشکلات متعدد میشه!

باز هم یک مثال غیر واقعی بزنم ؛ مثلا یک دزد فکر میکنه همه دزدن و جوانب احتیاط دزدی رو در نظر میگیره؛ یک انسان صادق همه رو صادق میبینه؛ یک دروغگو مدام با حس دروغ دیگران دستو پنجه نرم میکنه و دقیقا مشکل اینجاست! 

افراد مطابق دایره دید شخصی خودشون قضاوت میکنن، واکنش نشون میدن و گاهی آسیب میزنن... 

این وسط فقط یک انسان بیچاره خوبه که ضربه میخوره...

زمین جای مناسبی برای عادم های ساده و مهربون نیست...

چون نمیتونه مثل اونا فکر کنه و ضربه میخوره؛ فکر میکنه همه خوبن همه مهربون همه صادق همه چی خوبه؛ اما وقتی متوجه میشه که اینطور نیست و نبوده که ضربشو خورده ... 

اگه بخوای خیلی ساده زندگی کنی نمیزارن و نمیشه چون در حد مرگ فقط ضربه می‌خورید! حتی اگه مثل همون وزیر دفاع کلی سد دفاعی هم بچینی و مراقب همه چیز باشی دوباره یکی با ذات کثیف تر پیدا میشه که بهت ضربه بزنه!

دو حالت داره یا باید مثل خودشون بشی یا ضربه فنیت میکنن!

 


 تصمیم گرفتم باز همون عادم منزوی افسرده تو لاک خودم باشم ...

ازینکه تغییر کردم متنفرم...

نباید از لاک امن دفاعیم بیرون میومدم؛

 نباید به عادما اعتماد میکردم، 

نباید بهشون تکیه میکردم،

نباید دوسشون داشت،

ولی اشکالی نداره...

تجربه شد...

برمیگردیم ب لاک دفاعیمان:) 

اینبار با کوله باری از تجربه...

شما هم گوش کنید ؛

زده به سرم برم تتو کنم رو دستم ک هیچ وقت به عادما اعتماد نکنید تا یادم نره... 

ولی حس خوبی داره...

مثل یه گول شیرین میمونه:) ولی انجامش نده چون یه دام بزرگه...

حوصله توضیح اینکه چی شد رو ندارم ولی خب ب طور خلاصه 

همه چیزمو بردن و تنهام گذاشتن و داشتم غرق میشدم ک باز خدا یادش افتاد منم هستم!

اون یکیم بزارید بعدا کاملا راجب کور شدگی حرف میزنم ...


سایونارا؛)