یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

echo


سلام، سلام

کسی اون بیرون هست

من که هیچ صدایی نمیشنوم

تنهای تنها

نمیدونم دنیام کجاست (اطرافیانم به چی مشغول شده اند)، ولی دلم براش تنگ شده

روی لبه هستم و مثل یک دیوانه اسمم رو با تمام نفسم فریاد میزنم

بعضی وقتا که چشامو میبندم وانمود میکنم که حالم خوبه، اما کافی نیست (  نمیتونم )

چون بازتابِ صدام

تنها صدایی هست که بهم برمیگرده

سایه ام ( خاطراتم )

تنها دوستیه که دارم

گوش کن 

حتی اگه نجوا تمامِ چیزی هستش که میتونی به من بدی، برای من ارزش داره

ولی اونم نیست

میتونستی بیای و نجاتم بدی

این جنونو از سرم بیرون کنی

روی لبه هستم و مثل یک دیوانه اسمم رو با تمام نفسم فریاد میزنم

بعضی وقتا که چشامو میبندم وانمود میکنم که حالم خوبه، اما کافی نیست ( نمیتونم )

چون بازتابِ صدام

تنها صدایی هست که بهم برمیگرده

سایه ام

تنها دوستیه که دارم

نمیخوام قبولش کنم

میخوام دوباره زنده بشم و

بتونم دوباره تورو ببینم

نمیخوام قبولش کنم

میخوام دوباره زنده بشم و

بتونم دوباره تورو ببینم

ولی تا اون موقع

فقط بازتاب صدام

سایه ام

تنها دوست من

مروی لبه هستم و مثل یک دیوانه اسمم رو با تمام نفسم فریاد میزنم

بعضی وقتا که چشامو میبندم وانمود میکنم که حالم خوبه، اما کافی نیست ( نمیتونم )

چون بازتاب صدام

اَوه سایه ام

سلام، سلام

کسی هست

خداحافظ رمضان

خداحافظ ای ربّنای غروب

خداحافظ ای رزق و روزی ِ پاک

خداحافظ ای جمع ِ افلاک و خاک

خداحافظ ای لحظه های سحر

خداحافظ ای ماه چشمان ِ تر

خداحافظ ای بغض افطارها

خدا حافظ ای ماه ِ دیدار ها

خداحافظ ای ختم یاسین و نور

خداحافظ ای ماه ِ عشق و سرور


خداحافظ ای ماه رو راستی

خداحافظ ای بی کم و کاستی

خداحافظ ای قدر زلفت دراز

خداحافظ ای اشتیاق ِ نماز

خداحافظ ای لحظه های دعا

خداحافظ ای ماه ِ ارض و سماء

خداحافظ ای ماه ِ صبر و رضا

تو ای ماه آرامش مرتضی

خداحافظ ا ی گرمی آفتاب

خداحافظ ای خوابهایت ثواب


خداحافظ ای بهترین سرنوشت

تو پای مرا می کشی تا بهشت

خداحافظ ای ماه تقدیر من

سحرهای تو صبح تطهیر من

خداحافظ ای برکت سفره ها

خداحافظ ای ماه ِ خوب خدا


التماس دعا

راستی را که به دورانی سخت ظلمانی عمر می‌گذرانیم



راستی را که به دورانی سخت ظلمانی عمر می‌گذرانیم

کلمات بی‌گناه
نابخردانه می‌نماید
پیشانی صاف
نشان بیعاری‌ست

آن که می‌خندد
هنوز خبر هولناک را
نشنیده است

چه دورانی!
که سخن از درختان گفتن
کم و بیش
جنایتی‌ست. -
چرا که از این‌گونه سخن پرداختن
در برابر وحشت‌های بی‌شمار
خموشی گزیدن است!

نیک آگاهیم
که نفرت داشتن
از فرومایه‌گی حتا
رخساره‌ی ما را زشت می‌کند
نیک آگاهیم
که خشم گرفتن
بر بیدادگری حتا
صدای ما را خشن می‌کند

دریغا!
ما که زمین را آماده‌ی مهربانی می‌خواستیم کرد
خود
مهربان شدن نتوانستیم!

چون عصر فرزانگی فراز آید
و آدمی
آدمی را یاور شود
از ما
ای شمایان
با گذشت یاد آرید!

#برتولت برشت 

داستان تاریخی

ی ناصرالدین قاجار وهمرامانش به باغ دوشان تپه رفتند ، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت، نظر شاه را جلب کرد فوری کاغذ و قلم برداشت و شروع به نقاشی ان گل نمود.

تمام که شد، 

آن را به درباریان نشان داد و پرسید چطور است؟


مستوفی الممالک پاسخ داد "قربان خیلی خوب است"

اقبال الدوله گفت "قربان حقیقتا عالی است" 

و اعتمادالسلطنه نیز عرض کرد "قربان نظیر ندارد" 

و بعد یکی دیگر گفت "این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است"

 

نوبت به ضیاالدوله که رسید گفت "حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم ازعطر و بوی خود گل، بیشتر و فرحناکتر است"‌ ، همه حضار خندیدند!


بعد از انکه خلوت شد

شاه به موسیو ریشار فرانسوی گفت : وضع امروز را دیدی؟ من باید با این بی تدبیر ها مملکت را اداره کنم!


تلنگر آدمها میشکنند


تلنگر 


آدم‌ها قند را می‌شکنند 
تا از طعمش استفاده کنند 

رکورد را می‌شکنند 
تا به افتخار برسند 

هیزم را می‌شکنند 
تا به گرمای آتش برسند 

غرور را می‌شکنند 
تا به‌ افتادگی برسند 

وسکوت را می‌شکنند 
تا به‌ آوازی برسند!! 

آدم‌ها برای تمام شکستن‌ ها دلایل خوبی دارند 

اما من هنوز نفهمیدم که 
چرا  آنها دل یکدیگر را میشکنند؟

شب




شب، زمان مناسبی است که بیندیشیم چه کرده‌ایم تا جهان، بهتر و شفیق‌تر و دوست‌داشتنی‌تر از پیش شود. اگر پاسخی هم نبود، باز شب وقت خوبی است که ببینیم از دستمان چه کاری برمی‌آید. لازم نیست کاری کنیم کارستان. می‌شود به امور دست به نقد و ساده پرداخت:

تلفنی که هنوز نزده‌ایم، نوشتن نامه‌ای که بی‌خیالش شده‌ایم، تلافی کردن لطفی که نتوانسته‌ایم پاسخ دهیم. برای بخشیدن عشق، فرصت نامحدود است و در دسترس همگان.


#لئو_بوسکالیا

زاده برای عشق 


چرااااااا !

هیچی به این فکر میکنم که چرا همه عادما در کنار هم خوب خوشو سلامت زندگی نمیکنن

چرا خوشبختی نمیشینه کنارم

چرا همه عصبینو فکر فرار و خودکشی

چرا همه ناراحتن

چرا همه خستن 

چرا باید بهشت جایی به دور از زمین باشه

چرا...

چرا ما باید طمع کنیم وگناه کنیم و بعدش از حقیقت اشتباهات مون فرار کنیم

چرا ما به اشتباهاتمون اقرار نمی‌کنیم و تاوانشو نمیپذیریم

چرا همه چیز درست نمیشه

چرا بهشت پایین نمیاد

چرا عادما  خوب نمیشن

چرا ...

بیخیال فقط دارم سوراخای جمجمتو با این سوال پر میکنم که چرا ببعیا غارغار میکنن:!