چون عاخرین سرباز نبرد
زخمی و خسته
هیچ راهی برای گریز نیستدیگر بخاطر نمی اورم شد
از کی اگرها وارد زندگیمان شدند
اگر
اگر
اگر
اگر
فلان روز فلان ساعت بود
فلان کار را کرده بودم/نکرده بودم
فلان جا رفته بودم/نرفته بودم
میماندم /میرفتم
اگر
فلان و فلان و بهمان میشد
اگر...
حالا ک نشده
چرا حسرت گلویمان را رها نمیکند
مگر میشود ب گذشته برگشت و اشتباهات را ترمیم کرد
نه نمیشود
ولی این اگر ها نمیگذارند ک بیخیال شویم
و همین باعث میشود زیر کیلومتر ها اوار فکرو خیال دفن شویم...
باید اگر را قبل از وقوع حادثه بیان کرد
نه پس از انکه دیگر تنها قلمی برای نوشیدن زهر حسرت باشد
#فقط یک فنجان حرف میزنم
حال خوشی را ندارم
مدام سعی میکنم روی دو پای شکسته بایستم
روداخانه چشمم همواره جاریست
خسته و دلزده از زندگی
فقط هر روز برگی از دفتر زندگی پاره میکنم
بی حوصله شده امو مدام نق میزنم
عصبیم و ملول و خسته دل
به هر نظر
ب طبع قلم
خسته ام
خسته
خسته
و خسته
و خسته وخسته و خسته
مدت زیادی راه رفته ام
جانم ب فرق رسیده
دیگر نمیتوانم
اما باید
بقیه راه را بروم
با پای شکسته و تنی بی جان و خسته
نمیدانم چ کنم
این از افسون پل هاییست ک نساخته ام
و این تاوان کاهلی من است
حقم است
حقم است
حقم است
اما نه
تا این حد...
مصالح نبودو زمان کوتاه
من کاهلی نکرده ام
اما ب قدر میزان تلاش نکرده ام
دیگر معلولان نیز دست ب دست هم دادند
تا من ...
اکنون..
اینجا...
خسته...
تنها ...
بی هیچ یار و کمکی
آه ای نگارنده این افلاک
آه ای همدم هر تنها
یاریم کن...
دستم بگیر ک دیگر نایی ندارم...
و بی مقصد هر روز یک برگ از دفتر زندگی پاره میکنم...
#فقط یک فنجان حرف میزنم