یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

قیصر امین پور

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می‌شود 
گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود 

گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود 
گاهی دگر، تهیه بدستور می‌شود 

گَه جور می شود خود آن بی‌مقدمه 
گَه با دو صد مقدمه ناجور می‌شود 

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است 
گاهی نگفته قرعه به نام تو می‌شود 

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست 
گاهی تمام شهر گدای تو می‌شود… 

گاهی برای خنده دلم تنگ می شود 
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می‌شود 

گاهی تمام آبی این آسمان ما 
یکباره تیره گشته و بی رنگ می‌شود 

گاهی نفس به تیزی شمشیر می‌شود 
ازهرچه زندگیست دلت سیر می‌شود 

گویی به خواب بود جوانی‌‌مان گذشت 
گاهی چه زود فرصتمان دیر می‌شود 

کاری ندارم کجایی چه می‌کنی 
بی عشق سرمکن که دلت پیر می‌شود 

من

من



روزها آزادانه بالا میروم و  برای ابر ها لالایی رفتن میخوانم 

گاه دست بر روی صورت خورشید میکشم 

و گاه همره پرنده ها میشوم

گاه برگ خشکی را از تن درختی میدزدم و در آسمان میرقصانم 

و گاه اشک ها شاه گل سرخی را پاک میکنم

و گاه گاهی بر تن لباس های خیس میخورمو انها را تاب میدهم

گاهی به دریا میروم و آب را موج میکنم

و گاه دشت را جارو میکنم 

گاه گاهی هم موهای سبزه های دشت را شانه میزنم

و گه گداهی هم جایی تنها میشینم و جهان را تماشا میکنم....



من باد هستم