یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

کپک مریض

کپک مریض

حس میکنم یه کپک مریضم ... 

چرا؟

حس میکنم یه کپکم چون

دراز به دراز روی تختم افتادم مثل یه کپک که روی سطح ترشی میوفته!

حس میکنم یه کپکم چون

رنگم پریده و سفید شدم مثل گچ مثل کپک روی ترشی

حس میکنم یه کپکم چون

مریض شدم ونمیتونم غذا بخورم وسبک شدم و روی  سرکه ترشی شناور شدم ...مثل یک کپک 

حس میکنم یه کپکم چون

بد اخلاق و عنق شدم و سر هر کی که شده غر و داد میزنم یه جوری که انگار میخواد گوشاشونو کر کنم...مثل یک کپک چون اگه کپک بخوری کر میشی ...

حس میکنم یه کپکم چون 

هر میاد بالای سرم و برام یه نسخه میپیچه و این آزار دهندست...مثل اونایی که از ترشی کپک زده ترشی بر میدارن و آرامش کپک ها را میخراشند...این دکتران عزیز هم همین طورند!البت ای کاش دکتر بودن-.-

حس میکنم یه کپکم چون

آزار دهنده و بد بوعم(حموم نمیرم چون مریضم) ولی بخاطر ترشی (صفات خوبم(عضوی از خانوادشون بودن)) مجبورن تحلم کنن....


هیچی خواستم بگم منو همه کپکای مریض چ تو خونه و بیمارستان و هر جای دیگه ازتون ممنونیم که تحملمون میکنین

و بدونین مثل یه کپک زندگی کردن سخته


این متنم تقدیم ب تمام کپک های رو ترشی و بیرون ترشی چ تو سطل آشغال چ تو کارخونه کپک سازی و هر جای دیگه که هستن  ^&^

امضا :کپک مریض( کَپَلَک کپک)

محاکمه برتولت برشت

قاضی: اسم؟ 
برشت: شما خودتون می دونین 
قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی. 
برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟ 
قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟ 
برشت: من که گفتم. برشت هستم. 
قاضی: ازدواج کرده اید؟ 
برشت : بعله 
قاضی: با چه کسی؟ 
برشت: با یک زن 
خنده حضار در دادگاه 
قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟ 
برشت: نه این طور نیست. 
قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟ 
برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام! 
قاضی: کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟ 
برشت: بعله! 
قاضی: چه کسی؟ 
برشت: همسر من ؛ او با یک مرد ازدواج کرده است. 


برتولت برشت ـ دادگاه محاکمه او به جرم جانبداری از کمونیست در ایالات متحده 1948

آخرین کلملت یک ...


آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره… 


آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی‌نیست… 


آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟ 


آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی…


آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم… 


آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند… 


آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید! 


آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری… 


آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه… 


آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتین تا چند بشمرم قربان؟ 


آخرین کلمات یک بیمار: مطمونید این آمپول بیخطره؟



محض خنده بود این چیزا که کلا وجود ندارن