حال خوشی را ندارم
مدام سعی میکنم روی دو پای شکسته بایستم
روداخانه چشمم همواره جاریست
خسته و دلزده از زندگی
فقط هر روز برگی از دفتر زندگی پاره میکنم
بی حوصله شده امو مدام نق میزنم
عصبیم و ملول و خسته دل
به هر نظر
ب طبع قلم
خسته ام
خسته
خسته
و خسته
و خسته وخسته و خسته
مدت زیادی راه رفته ام
جانم ب فرق رسیده
دیگر نمیتوانم
اما باید
بقیه راه را بروم
با پای شکسته و تنی بی جان و خسته
نمیدانم چ کنم
این از افسون پل هاییست ک نساخته ام
و این تاوان کاهلی من است
حقم است
حقم است
حقم است
اما نه
تا این حد...
مصالح نبودو زمان کوتاه
من کاهلی نکرده ام
اما ب قدر میزان تلاش نکرده ام
دیگر معلولان نیز دست ب دست هم دادند
تا من ...
اکنون..
اینجا...
خسته...
تنها ...
بی هیچ یار و کمکی
آه ای نگارنده این افلاک
آه ای همدم هر تنها
یاریم کن...
دستم بگیر ک دیگر نایی ندارم...
و بی مقصد هر روز یک برگ از دفتر زندگی پاره میکنم...
#فقط یک فنجان حرف میزنم