یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

خدا ؟!

 خدا هست یا نیست؟

این مضحکانه ترین سوال ممکنه و احمقانه ترین جوابم اینه که بگیم هست و سفسته و تفسره مزخرف و چرت و پرت برای اثبات بدیم ؛

مثلا از اثبات های انور معطل اینه که اگر یک سنگ به سرت بخوره درد و حس میکنی ولی چیزی نمیبینی؛ توجیه خوبیه اما قلبا قابل احساس نیست؛

در باب اثبات میخوام راجب انسان ها صحبت کنم!

چی انسان ؟! چرا یکی باید برای اثبات خدا از انسان ها حرف بزنه؟!

ینی میخواد مزخرف بگه یا بزور قانعمون کنه و یا الباقی تفکرات مخاطب!

بزارید یک تن رو معرفی کنم اولی یک زن! البته چند نفرند ولی فعلا ایشون که حق مادری گردن ما دارن:)

شبی قلبم گرفت و از شدت درد نفسم بالا نمیومد؛ 

تموم بود ؛

از شدت فشار صدام در نمیومد که کمک بخوام؛

کم کم بدنم داشت رو به بی حسی میرفت و چشمانم سیاهی؛

داشتم از زمین جدا میشدم؛

کسی صدامو نمیشنید و داشتم تو خواب میرفتم؛ 

هر کاری کردم نتونستم تکون بخورم نشد که نشد که نشد؛

داشتم به مرگ جان میخام که با آخرین نفس گفتم یا فاطمه زهرا:)

کلمه تمام نشد و جان به جانم آیو!

فرداش رفتم دکتر و گفت حقیقتش متوجه نشدم چی گفت من از مرگ در رفته بودم ولی به طور کلی فهمیدم که مرگ پیچوندم:)

با خودم گفتم شانسی بوده و الکیه و خودمو قانع کردم بخاطر حضرت زهرا نبوده:)))

باری چندی دگر شد

در جایی خطر ابرو برام رخ داد؛

با توطئه ای از طرف ناکسان؛ آبرومو در خطر فرار دادن و من از همه جا بی خبر؛و حدود یکسال گذشته بود و اوضاع بشدت خراب بود؛

بعد آشنایان اطلاع دادن که فلان مسئله هست و تو چرا فلان کار رو کردی و غیره؛

دوباره دست به دامان وی گشتم:)

و همان شد که باید بشود!

عاملین دستگیر و از ما رفع اتهام شد و من بازم مقاومت کردم:) گفتم نه اینم اتفاقیه و پیش اومده و به هر نحو خودمونو قانع کردیم که نه از وی نبوده...

بار سوم برای بار آخر مشکل مالی داشتم و خیلی نگران بودم؛ از کسی نمیتونستم کمک بگیرم و کارمم بشدت گیر بود؛ اگه پول جور نمیشد ممکن بود نصف عمرم به هدر بره :) و باز هم وی از او خواستیم او مادرانه پذیرفت و دستمان را گرفت!

بگذار تا برایتان بگویم راجب یک مرد هم آن هم از آن زن دور نیست!

پدرم طی اتفاقی  آسیب دید و شش و  دنده  و همه چیز خورد و پرده ششش هم پاره شد و وقتی پرده جنب شش پاره میشه شش می‌خوابه و فرد نمیتونه نفس بکشه؛ و سنش هم بالا بود و شکستگی دست و آسیب دیدگی نخاعی قبلی هم داشت ...‌

رفتیم بیمارستان و دکتر با ایما و اشاره فهموند که کارش تمومه؛

حدود چهار یا پنج عما کرد و چند روز بیمارستان بود و مردی هم شرایط پدرم فوت کرد ...

نذر دعای فرج کردم که هزار نفر دعای فرج رو ببینن و بخونن پدر شفا گرفته و به خانه برگرده:)

و آن دعا به هزار رسید و پدرم به خانه باز آمد و الان خوبه ولی خوب ادن سابق که نه ولی مرده ای از جا برخواسته!

وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم...

هزاران ازین مثل ها هست و اینا فقط چند معجزه بود که با چشم خودم دیدم... 

آیا تا حالا ازشون کمک گرفتید؟

واسه هر چیزی چرتی نه چیزای مهم و قابل لمس و درک ...

امتحانش کنید!

ممکن نیست کسی باشه که هیچ مشکلی نداشته باشه و به در بسته نخورده باشه پیشنهادم این افراده :)

بعدش  فرض کنید این  آدم ها برگزیدگان کسی باشند ؛ ممکنه او وجود نداشته باشه؟!

امتحانش کنید خب:)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد