یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

خوف انگیزچه

هوا کم کم تاریک شد و خونه تنهام

همه چیز کاملا عادی بود تا اینکه چیزی از کمدم افتاد بیرون

منم نترسیدم!

 نه دروغ چرا برگام ریخت:!

چند دیقه بعد از اتاق اومدم بیرون و خرسم افتاد:!

جدا میترسم خب:|

زنگ زدم ننم اونم گوشیشو نبرده بود

داشتم سکته میکردم که تلویزیونو روشن کردم

الان بهتره دیگه چیزی نیوفتاده

البته هنوز:| 

شایدم افتاده حواسم نیست...

نمیدونم میترسم برم تو اتاقم

چیزی برای جن گیری و جن پراکنی ندارید؟

جدا میترسم:|

اگه برنگشتم بدونید باهاش به اعماق زمین رفتم:!~

نظرات 1 + ارسال نظر
لیلا سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 02:08

یاد اون قسمت ستاره شمالی افتادم خونه کنت دراکولا بودن

بدتر شد خداروشکردراکولا از چی فرار میکنه:! بی‌خیال دیگه تو اتاقم نمیرم دیگه:)!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد