یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

چیزی که گم شد ...

انگار چیزی گم کرده ام؛

 اما یادم نمیاد که چه چیزی؛

 مدام دور خودم میچرخم و از کارام تفره میرم؛

نمیدانم چه کم شده و از کی گم شده؛

ولی مطمئنم چیزی سر جایش نیست!

خواب های پریشان ،

زندگی بی نظم،

انگار چیزی گم شده؛

نیست ،

ولی حتی جای خالی اش هم گم کرده ام؛

خلا وجودش را حس میکنم؛

ولی نمی‌دانم چه بود و که بود و کجا بود و اصلا چرا بود!

عصبی و بی قرار شدم؛

بی حوصله و بد اخلاق؛

نا آرام و پریشان ؛

انگار از مراسم دفن خودم آمده ام! 

همانقدر خواب همانقدر گیج و گنگ و ناراحت کننده؛

انگار قطعه ای از خودم گم شده ...

نمیدانم شاید خیلی وقت پیش رفته و من متوجه نشدم!

یا آنقدر در دسترس و نزدیک شده که دیگر نمیبینمش؟

یا گریخته تا فراموشش کنم؟

یا همیشه بوده و خلا را حس نکرده ام!؟

مثل کودکی کم سال که دنبال مادرش می‌گیرند و بهانه اش میگیرد؛

دنبالش میگردم...

اما نیست گم شده ...

من خودم را گم کردم...

نه آن جسم ساده را؛ 

نه چشم ها و دستها و پاهایم را؛

دقیق تر قلبم را در گذر زمان گم کرده ام!...

قلبم و محتویاتش را ؛

نه خون را!

بلکه چیزهای واجب تر و پاک تر و بهتر از او...

او را بخاطر گذر زمان ، نه!

به جرم الباقی انسان ها گم کرده ام...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد