پیچش پی در پی نوایی نا خوشایند اندر پس کوچه های ذهنم که مدام و مدام و مداوم تر؛
با همان صدای خوفناک دلهره آور و کماکان آهسته؛
هروقت زمان خالی از خیال میابد با رساترین حالت خود، خودنمایی میکند؛
و با آمدنش زندگی را مشوش و آرامش را به کام مرگ می کشاند؛
این نوای خوفناک از کوچه پس کوچههای هر کسی که چندی به آینده فکر کرده باشه، ظالمانه ستم میکند؛
چرا خاموش نمیشود؛
این آزار مداوم که فقط بر دل دل آرامش ما خراش می اندازد؛
گاه گاه خوب است زیرا محرکه آتشی عظیم و سازنده است که شومینه خانه ای را گرم میکند ولی گاهاً جنگل اوقات را میسوزاند...
نوای که گاه مینوازد دست لطفش را بر سر آشفتگی هایمان و مرتب کند موهای آشفته حیات را ولی گاه میسوزاند ریشه رفت و آمد و هوا در سینه ها را؛
در هر حال این نوای خوفناک به هر علتی پیچد کشندست و مرگ را فقط با فروپاشی جسم نمی انجامد و چیزی فرای تو را در خود فرو میبرد ...
و فقط بی نوایان، نوا ترین نواییختگانند که نوایشان کور شده یا افروخته؛ و در هر دو حالت زندگانی مرده و مردگانی زنده می رقصند همواره در این حال!
#نوایی در اعماق ذهن...