یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

قدم زدن

و در کنار خیابان یک خانه دوطبقه قدیمی بود

طبقه بالای آن را میدیدم

با بالکن بزرگ و شیشه های ساده ک زیرش پرده های سفید ساده بود

اول فکر کردم خالیست اما بعد متوجه شدم که پرده ها بخاطر باد کولر تکان میخورند

و یک جفت جوراب کوچک نوزاد روی طناب نازکی بود که از طرف راست بالکن ب چپ آن وصل شده بود

و صدای تلویزیون که به خوبی ب گوش نمی‌رسید

•••

 کنار آن خانه قدیمی یک خانه ویلایی بزرگ

با حیاطی پر از درخت که من فقط قادر به تشخیص درخت مو بزرگی بودم ک از در و دیوار خانه  بالا کشیده بود

آن خانه یک در سفید ساده داشت  که به صورت کاملآ غیر حرفه ای چند تا میله آهن به شکل ضربدری روی آن قرار داشت

••••

سرم را پایین انداختم  از نگاه به خانه های قدیمی خسته شده بودم اما شاید هم دلم همچنان خانه ای را میطلبید

با آشوب ذهنم دسته و پنجه نرم می کردم 

که سکه ای ب جلوی پایم دیدم

سرم را بالا آوردم 

کسی نبود

انگار آن سکه را خدا انداخته بود که از فکر و خیال بیرون بیایم

بی تفاوت از کنارش گذشتم

جلوتر که رفتم به یه چهار راه رسیدم

چند تاکسی پشت سر هم ردیف شده آنجا بود

به سمت آنها رفتم 

اما وقتی که به آنها رسیدم 

یادم افتاد که به قصد کاری به اینجا آمدم

اما چیزی را بخاطر نمیاورم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد