یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

باران وحشی

باران وحشی

باران وحشی چنان بر تنم میزد گویی که قلوه سنگ است


بر تن رنجور و ضعیفم میکوبید و میکوبید انگار میخواست کاملا از پای درآورم...


اما لطفی داشت که چنگ هایی که بر صورتم میکشید نمیگذاشت رود های جاری از چشمانم دیده شوند

تمام استخوان هایم شکسته اند وباز این وحشی بی رحم‌ بر تنم میکوبد

دیگر دیواری که سال ها به آن تکیه میدادم فرو ریخته و این باران بیرحم باز هم بر تنم میکوبد...

گلی که در دستم بود از دست این بی رحم ظالم آتش گرفته...

خون آبه چشمانم به درون گورش جاری شده ...

هوا بر تنم سنگینی میکند...

من از درون بیرون شکستم

و این وحشی بیرحم میخواهد این را به چشم همگان بیاورد...

نه من نه اما من نه

نه نه نه

هرگز نه

نه نه

نه نه

نمیگذارم کسی شکستنم را ببیند

هر چقدر این خون و باران و مرگ بیایند

هرقدر که فشار هوا تنم را به زیر پا لگد کنند

هر چقدر هر چه باشد و نباشد بر تن شکسته ام بزند...

من ایستاده ام...

ایستاده...

من وحشی تر از باران بودم

من سنگ تر از سنگ بودم

شاید شکسته باشم

اما هنوز قویم و ایستاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد