یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨
یک قلم متن

یک قلم متن

وبلاگی پر از چندیات بی ربط ✨

کاش برگردم مدرسه


و بازم کار کار کار و جون کندن و به هیچی نرسیدن

نمیدونم چرا چند وقته دلم برای مدرسه تنگ شده

 یبار یه شعر میگفت طول میکشه بفهمی بهترین دوران مدرسست

خیلی حق بود...

حاضرم همه چیو ول کنم برگردم به دورانی که تموم مشکلات نمره و امتحان بود ؛

 دلم برای اون معلم عقده ای نمره نده هم تنگ میشه یا معاون غرغروی مدرسمون..

.کاش همونجا میموندم ..

.فک میکردم سختیش همون جاست ولی دروغ بود ... 

مشکلات تازه بعد از مدرسه اونجایی که دیگه تکلیفت از مشق به مشکل تغییر میکنه شروع میشه...

خیلی چیزا تغییر کرده و بهتر شده ولی بعضی چیزا اونقدر ترسناک شدن که دیگه نمت...

من خستم بریدم نمت عاغا من نمت جدا نمت 

( نمت مخفف نمیتونمه)

سالهاست فقط درجا زدم و همه پله پله بالا رفتن...

ما سر یه کلاس بودیمو من دها برابر اونا تلاش کردم و لی نشد...

سخته خب اینکه تو تمام تلاشمو کنی و نشه و خیلیا بی هیچی بشه:)

تیکه و طعنه های بقیه هم زخم روی زخم با نمک اضافه...

وقتی مدرسه بودیم فقط ترس نمره و امتحان بود؛

 اما حالا از همه چی میترسم از اقتصاد از کار از درس از آینده و همه چیز...

بقیه میگن تو خیلی سخت میگیری و دنیا ارزششو نداره که اینقدر سخت بگیری و خودتو عذاب بدی؛

ولی زر میزنن کسی نمیترسه که پشتش گرمه 

یکی مثل من که نه پول داره و نه سهمیه و نه پشتیبان و نه پارتی و نه هیچ چیز دیگه و تنها خودشو کتشه و میخواد روی پای خودش وایسه و خانوادشو تو این شرایط داغون ازار نده باید بترسه...

باید سخت بگیره و عین سگ بدونه که شاید بعدا از گرسنگی نمیره..

ولی مشکل جون کندن نیست اونو که همیشه کندم:) مشکل بی نتیجه بودنشه ...

خستم خیلی خسته کاش بمیرم ولی ازین شانسا که نداریم باید بمونم و به فنا برم:)

قبلا وقتی مدرسه میرفتم اصلا نمیدونستم بزرگ شدن اینقدر ترسناک و سنگینه 

منکه دارم خورد میشم کاش به بچه ها بگن همونجا خوش باشن بقیش جهنمه...

نمیدونم ولی دیگه دارم کم میارم کاش یه چیزی بیدارم کنه چون خلبان خوابه و هواپیمای در حال سقوط



 

مبنا

مدت مدیدی نیست که دیگه مبنا جوایای برتر بشری تغییر کرده!

در گذشته های نچندان دور مبنای انسانیت خود انسانیت بود و چیزهایی مثل عقل درک و شعور هم حائز اهمیت بود و به طرز شگفتی رحم و محبت هم در بین مردم جای بزرگی داشت...

بیشتر مردم فقیر و بی سواد بودن اما با این حال چیزی فرای چیزهای که امروزی مبنای برتری بوده را قبول داشتند!

مثلا در گذشته 

برای شغل های نیکو علاوه بر مبنای مال حلال بود مال و چگونگی بدست آمدن مال هم اهمیت داشت؛

یا به ادب و اخلاق توجه میشد و حتی ممکن طی بی ادبی فرزند را تنبیه کنند؛

همچنین در نهایت تنگ دستی مردم به هم اصطلاحا روا داشتند و اگر تکه نان خشکی هم بود برای همه بود؛

و تمام ملاک های بشری در پول خلاصه نمیشد...

خیر! پول همیشه عامل مهمی بوده و خواهد بود و اهمیت آن در حد اکسیژن است اما کافی نیست؛ 

ولی نه به صورتیکه امروز همه چیز پول شده و هر نسبت خوبی و بده فقط در پولداری یا فقر خلاصه شود! 

امروز همه اعم از پیر و جوان همه دچار فرهنگ بی فرهنگ شده اند؛

ما ملتی تاریخ دار و آداب دار بوده ایم ولی حالا...

ادب ،توهین به شخص است  مثلا اگر احیانا در محفلی جوانانه کسی با ادب صحبت کند وی احمق تلقی میشود؛

ریا و تصویر از اصول اولیه هر زندگی بوده و بدون آن ادامه زندگی بدون آن را جایز نمیدانند؛ و همه هفت لایه زیر پوست رویین خود نفر دارند!

بخشندگی و مروت رخت بربسته ولی نه به علت فقر و نداری یا دارایی بخاطر تزویر ؛ آنقدر بهم دروغ گفته ایم که باور حقیقت برایمان سخت شده...

و فساد فساد ؛ انواع فساد اخلاقی و غیر اخلاقی همه را در برگرفته...

و همه در تاریکی فرو رفته اند...

چه شد؟!

چه بر سر آدم های خوب دوران آمد که منقرض شدند؟!

 اگر کسی حقیقت ما را ببینید آیا انسانی خواهد دید؟

کسی مدتهاست اهمیت نمی‌دهد.. 

 تقاضامندیم کمی بهتر باشیم ولی نه احمق تر! 

زیرا متاسفانه علاوه بر این همه سجایای عرفی ناشایست اگر احیانا کسی تا حدی خوبی در وجودش تنیده شود، دیگر حیوانات انسان نما از اون سواستفاده می‌کنند.


ضمنا اگر اندک معدود محوی انسان شریف باقی مانده است به علت اندکی تعداد آنها را به شماره نیاوردیم از آنها عذرخواهی میکنم :)


غلط؟!

دیروز یارویی اومد و کمک خواست.

و یک گاو نه اسمم چی بود؟ بی‌خیال!

همون گاو مذکور طبق معمول  بهش تا جای ممکن کمک کرد:)

اولین بار که به این کار وارد شدم هیچ کس کمکم نکرد و تا حدی یکی سرم کلاه گذاشت و پولمو خورد

ولی این یارو اومد و ازم کمک خواست منم کاملا و رایگان کمکش کردم؛

البته کمی رو پیش خودم نگه داشتم چون خب یکم خباثت درونم بود!

بعد از اینکه کارش راه افتاد راجب کارش گفت...

و اصرار داشت توی مواد چیزی که تولید میکنه مواد مخدر نداره:|

منطقی باش چرا یهو اینو خب مشکوکه چرا اصرار داره مواد نداره؟!

مگه من حرفی زدم یا کسی پرسید یا شبهه ای بود؟!

من فقط در راه کسب و کار حلال و در راه خدا کمکش کردم؛ ولی شاید طرف مواد فروش باشه

اعصابم بهم ریخت!

لعنت به من!

این دفعه صدمه که دارم خودمو لعنت میکنم که هرگز به کسی کمک نکنم!

ولی دوباره همون داستان:|

حالا قبلا بهتر بود ولی این بار....

نمیدونم چیکار کنم ولی راهی برای جلوگیری نیست...

نمیدونم گزارش بزنم و کارشو ببندم اما ممکنه راست هم بگه...

ولی معتادا آدمای چرچیل تر و حقه باز ترین و اینکه مفت کارشو راه انداخت نمیتونه نشانه باشه؟!

نمیدونم...

بهم آیدی تل هم داد که باهاش حرف بزنم و کمک کنم اما قشنگ مشخص بود پیشنهادش چیز دیگست:)!

" شاید بهتره بهش نزدیک شم و سر از کارش درارم" ولی اینم خوب نیست اگه عاشقش شم و گندش در بیاد بدتر شه چی؟ 

هوفففف...

بی‌خیال فراموشش میکنم من نیت خوبی داشتم اون نجاسته که تقصیر من نیست!

اصلا اول باید برم تتو هرگز به کسی کمک نکن بزنم که یادم نره:)

بعدا فکر کنم ببینم چیکار کنم...

فعلا تا مدنی تحت نظر دارمش شاید فرضا فرضم غلط باشه خب...



راه خودمه!

دقیقا نمیدونم من بیشتر از حد آشفته یا بقیه بیش از حد پا رو دمم میزارن؛شایدم قبلیم همینطوری بودن اما من توجه نمیکردم الان حساس ترو ناراحت ترم حس میکنم و برام آزار دهنده شده:) 

بزارید از دورتر بگم...

شما یادتون نمیاد یا اصلا ندونید یه کتاب بود بنام گوژپشت نوتردام؛ انیمیشن هم ساخته شده،  یک گوژپشت که یه بچه ناقص خلقه و گوژپشت و کر و یک چشمه که عاشق اسمرلاد شد ولی اسمرلاد فقط درگیر فوبوس بود:) و در آخر مرد و گوژپشت مرد بهم رسیدن!

 با آخرشم کار نداره فقط همین یک تیکه کوچیک؛ 

دقیقا همین جاش که چیزی که برای بقیه تعریف شده رو به چیزی که قلبت میگه ترجیح میدی و به فنا میری:)

چرا همه فکر میکنن راه فقط چیز مشخصه مثلا یک مثال ملموس طرف فلان شغل و داره و پولداره و فلان شغل قطعا فقیره؟!

مثال ملموس تر بزنم اگه یه بچه بگم میخوام نونوا شم همه دعوا میکنن نه فقط دکتر مهندس و کمی هم خلبان شو! چرا کسی نمیگه شاید بخواد بزرگترین صادرات نان در جهانو بزنه؟ کی و کجا این تعریف شده که نونوا قطعا بدبخته؟! و بلعکس دکتر مهندس خوشبخته؟ 

این فقط درمورد شغل نیست در همه ابعاده که عادمای کوته بین فکر میکنن فقط یک راه وجود داره و قطعا خط راستیه که ما میگیم و امکان نداره راه دومی هم باشه!

کی میدونه چی پیش میاد و چجوری میشه:)

کاری که میخوای انجام بده ولی به نحوی که از گرسنگی نمیری فقط همین!

تیکه طعنه توهین بچه فلانی فلان کاره فلان رشته فلان جاست فلان گهو خورده به من چههههه!

خب به جهنم !

اون جزو زندگی من نیست تو راه من نیست چرا باید  درگیرش شم؟!

کاش جدا میتونستم تو روشون بگم به شما چه جهنمه خودمه دوست دارم بسوزم! ولی بعضیا دور تر از اونی که بهشون توهین کرد و کثیف تر از اون که سکوت کرد:)

ولی اجبارا سکوت میکنم طول میکشه زمان کثیری ولی بالاخره اونا میفهمنن البته امیدوارم...

و ازشون بخاطر اینکه دارم تو دخالتشون زندگی میکنم معذرت میخوام:)


 

خوف انگیزچه

هوا کم کم تاریک شد و خونه تنهام

همه چیز کاملا عادی بود تا اینکه چیزی از کمدم افتاد بیرون

منم نترسیدم!

 نه دروغ چرا برگام ریخت:!

چند دیقه بعد از اتاق اومدم بیرون و خرسم افتاد:!

جدا میترسم خب:|

زنگ زدم ننم اونم گوشیشو نبرده بود

داشتم سکته میکردم که تلویزیونو روشن کردم

الان بهتره دیگه چیزی نیوفتاده

البته هنوز:| 

شایدم افتاده حواسم نیست...

نمیدونم میترسم برم تو اتاقم

چیزی برای جن گیری و جن پراکنی ندارید؟

جدا میترسم:|

اگه برنگشتم بدونید باهاش به اعماق زمین رفتم:!~

چیزی که گم شد ...

انگار چیزی گم کرده ام؛

 اما یادم نمیاد که چه چیزی؛

 مدام دور خودم میچرخم و از کارام تفره میرم؛

نمیدانم چه کم شده و از کی گم شده؛

ولی مطمئنم چیزی سر جایش نیست!

خواب های پریشان ،

زندگی بی نظم،

انگار چیزی گم شده؛

نیست ،

ولی حتی جای خالی اش هم گم کرده ام؛

خلا وجودش را حس میکنم؛

ولی نمی‌دانم چه بود و که بود و کجا بود و اصلا چرا بود!

عصبی و بی قرار شدم؛

بی حوصله و بد اخلاق؛

نا آرام و پریشان ؛

انگار از مراسم دفن خودم آمده ام! 

همانقدر خواب همانقدر گیج و گنگ و ناراحت کننده؛

انگار قطعه ای از خودم گم شده ...

نمیدانم شاید خیلی وقت پیش رفته و من متوجه نشدم!

یا آنقدر در دسترس و نزدیک شده که دیگر نمیبینمش؟

یا گریخته تا فراموشش کنم؟

یا همیشه بوده و خلا را حس نکرده ام!؟

مثل کودکی کم سال که دنبال مادرش می‌گیرند و بهانه اش میگیرد؛

دنبالش میگردم...

اما نیست گم شده ...

من خودم را گم کردم...

نه آن جسم ساده را؛ 

نه چشم ها و دستها و پاهایم را؛

دقیق تر قلبم را در گذر زمان گم کرده ام!...

قلبم و محتویاتش را ؛

نه خون را!

بلکه چیزهای واجب تر و پاک تر و بهتر از او...

او را بخاطر گذر زمان ، نه!

به جرم الباقی انسان ها گم کرده ام...

شانس!

جوجه کوچولوی اول سیاه و طوسی بود مثل کلاغ؛

چون این جوجه خیلی زشت بود هیچکس نخریدن.

فروشنده دادش به عموی من که بفروشه

گذشت تا بزرگ شد ولی چون زشت بود بازم فروش نفرفت؛

چون داداشم بزرگش کرده بود دادنش به ما،

اوایل یکم بی قراری میکرد؛

اما حالا هر دومون همو بلد شدیم.

براش غذا و تقویتی میخرم و تو خونه آزاد و در حال پرواز؛

و گاهی خودشو ملوس میکنه که نازش کنیم.

دستور هم میده بریم دنبالش.

عروس هلندی کوچولوی من:)


دومی زیبا بود:

لپ های گل دارو سر زرد و چشمان درشت؛

چون خیلی زیبا بود دو سال تو قفس بود تا بخرنش؛

یبار میخواست فرار کنه که بالو پرسو بریدن؛ 

نه برش عادی اصطلاحا بالقوه کور کردن، 

ینی دیگه پر در نیاره...

سنگین تر بود و زیبا تر از عروس ما؛

ولی بدنش بشدت ضعیف و بالهاش کوره و زخمی...

اینو عموم برای تولدم به من هدیه داد:)

پس از سه ماه تازه باهامون دوست شده !

اولین بار چنان گازم گرفت که حس کردم انگشت دو تیکه شده؛

 ولی الان نازش هم میکنم:)

بهش تقویتی دادمو رسیدم بالاش بهترن زهم بالاش خوب شدن و کمی پر در اورده:)

حالش خیلی بهتره و گاهی برامون سوت میزنه و میخونه؛)


خلاصه اینکه  زیبایی مهم نیست شانس داشته باشی:)

چمیدونم خواستم یه نتیجه اخلاقی هم داشته باشه؛)

راستی نظر سنجی های کنار وبلاگم شرکت کنید تازه زدمشون... 

تا درودی دیگر بدرود.

بار آخر

دفعه قبل قرار بود بار آخر باشه ولی نشد

دقیقا یادم نمیاد دفعه ششمه هفته یا هشت

و من دوباره دارم از اول شروع میکنم

حس بدی ندارم چون شش سال شده که بدین شیوه زندگی میکنم

ولی خستم

جسم و روحم یاری نمیکنه

انگار کم آوردم نه اونقدر ها کم

مثل دفعه هاب قبل نیست

کشش ندارم دیگه

البته همیشه اولش سخته تا عادت کنی

دارم سعی میکنم با دروغ و مزخرفات خودمو قانع کنم چیزی نیست

ولی همش کذبه

من سالها با تمام وجود تلاش کنم و تهش هیچ

بعد یه عده با زیبایی و رشوه و تقلبو سهمیه و جادو و پارتی و هزاران کوفت و زهرمار دیگه در یک آن از مانع رد بشن

اگه بدونی چه نجاساتی به کجا ها رسیدن دیگه بی خیال همه چی میشید...

نه نه نه تا الان ۴ صبح پاشدی ساعت ۱۲ شب بخوابی و بقیشو عین صگ جون بکنی و تهش هیچ؟

و حالا مجبور باشی خودتو قانع کنی نه بخاطر اینا نیست...

دیگه چیکار باید بکنم نخوابیدم نخوردم تفریح نکردم از همه چیز زدم و بازم نشد بعد یه عادم ... از زمین سبز شه و لی هیچ تلاش و کوفتی به همه جا برسه اونم چه عاااادمی:)

خستم من خسته و بشدت خسته

ار گرفته شدن جام توسط بقیه خستم

از شکست خستم

از سگ دو زدن برای چیزی که نمیشه خستم

به کسی که زورمون نمیرسه به خدا هم گیر بدیم میگه خونه امام علی کوچیک بود فرش حصیری داشت پیامبران هم کشاورز و دام دار بودن ؛ همچین جاه و جلال و ثروتی نداشتن

بین خودمون بمونه ولی خدایا در جریانی وضعمون به شغل و خونه اونا هم نمیرسه؟

حالا اینا هیچ اون نجاساتی که به همه رسیدن چی؟

فرضا همین نجاسات مثلا فرضا با هر حقه ای شدن دکتری چیزی ؛ فردا روری یه بنده ازونا که دوست داری برن پیشش چی میشه:))؟

همه مثل من که گاو نیستن به دشمن خونیشوت کمک کنن اونموقع بیا برامون تفسیر کن :)

 البته منم از دست رفتم با توجه به اینکه هر چی کثیف تر باشی بیشتر به همه چی میرسی منم سعی درین شیوه دارم ؛) 

بیخیال 

این بحث بی فایدست

فقط من موندم و دوباره همون راه همیشگی...

درد ناک جدا فک کنم ۷سال شده یا ۶ ولی خب مگه من چند سال زندم که نصفشو واسه هیچی بدوم...

یه ویدئو دیدم راجب اینکه تو زمان خودت باش

یکی ۴سال درس میخونه کارمند میشه و ۱۰ سال بعد رئیس میشه

و یکی ۵ سال بیشتر درس میخونه و همون اول رئیس میشه

یکی تو ۵۰ سالگی بازنشست میشه

یکی تازه تو ۵۰ سالگی مدیرعامل میشه

یکی تو ۲۰ سالگی به همه چیز میرسه و ۳۰ سالگی میمیره

و دیگری تو۳۰ سالگی هیچی نداره و ۷۰ سال عمر میکنه

نمیتونم ویدیوشو بزارم

ولی جدا بهم انگیزه داد

ولی یه انگیزه خالی شاید بتونه روحمو بهتر کنه اما جسممو نه...

بیخیال 

بریم برای این بار حساب کردم شده ۶ سال ولی مشکلی نیست  

ولی متاسفانه من دیگه عادم سابق نیستم 

الانم شروع کردم به شیوه اونا اولش سخت بود هنوزم سخته ولی از وقتی اینطوری پیش رفتم خیلی بهتر شدم ؛ حداقل  ازین ناراحت نیستم که ... 

دروغ میگم ادا در میارم من هنور همون احمق سابقم گه باز داره خودشو گول میزنه...

میریم که شروع کنیم فعلا.

شعار

یکی از بدترین نوع موجودات در سر تا سر این سیاره اونایی که مدام شعار میدن

انواع شعار یکی راجب

خوشبختی

اون یکی راجب 

جنگ

بعدی راجب

پول 

قدرت 

ثروت

جاه و مقام

حتی یه عده هم راجب 

انرژی مثبت و نمیدونم چی کوانتومی

گروهی راجب 

آزادی و ازادگی

کسی راجب سیاست

برخی راجب دین 

و هزاران شعار مزخرف دیگه که اغلب فقط یه مشت احمقو اخفال میکنن 

و احتمال بالایی هم دارن بی تاثیر باشه همچنان اگه موجب آسیب جانی مالی نشن

شاید برای شخصی قابل تفهیم نباشه بزار با یک مثال ساده بگم 

*نه اونی که فکر میکنیو نمیگم؛)

 خب مثلا اینستاست : یکی میگه هر روز صبح به زندگی لبخند بزن  و پنجره رو باز و ازین پکیجهای پول سازی ما بخر تا مولتی ملیاردر شی

منطقا کسی نیست بگه تو اگه مولتی ملیاردر بودی داشتی پولاتو می‌میشمردی و درگیر پکیج خریدن من نبودی؟

حالا اون هیچ

طرف داره با شعار و ادا بهت جنسشو میفروشه

البته کاش فقط این باشه حالا پکیج کار نکنه تهش شما فقط مقداری پول از دست دادین

ولی یک مشت حیوون برای منافع خودشون جنگ را میندازن

و با شعار و زر مفت بقیه رو وادار میکنن بجنگن

و تهش فقط یه مشت بی گناه ضرر میکنن 

مثلا یکی تو خونش نشسته داره میلم میبینه یهو یا توپ و تانک خونشو نابود و خودش کشته میشه 

این فرد نه باعث جنگه و نه داخل جنگ بخاطر حماقت بقیه کشته شد سر چی هیچی!

چون عامل اصلی جنگ که تو خونش تو یه جای دور جاش امنه و داره زر میزنه نه اون کلمه با ادابانش چی بود شعار میده بجنگید برای...

سربازا هم دارن میجنگن یا برای پول یا دفاع یا هر دلیل دیگه ای که دارن...

فقط یه جسد مونده بی دلیل که جرمش کارای بقیست...

البته اینا تبعات بزرگه 

در ابعاد خیلی کوچیکم داریم

ینی در ابعاد کودکانه

مثلا شورای مدرسه 

همه قبل رسیدن به قدرت شعار میدن

ولی وقتی به قدرت رسیدن هیچی:)

خواستم فقط یکم بهتون هشدار بدم شعار دادن یک مسالست و تبعاتش هزار تا...

اگه خواستید چیزی رو بشنوید بهش فکر کنید

 که کی گفته و کجا گفته و چرا گفته

 و مضرت و منفعت خود گوینده چیه و چه تاثیری بر من و بقیه داره 

پس از فکر کردن به این مسئله حدود یک روزتا یک هفته بعد یا رد کنید یا عمل یا بی‌تفاوت باشید

البته یک گزینه خفه کردن و حمایت کردنم هست که توصیه نمی‌شود چون ممکنه نتیجه گیری شما غلط باشه

 یادم رفت بگم طی تصمیم گیری ب این فکر کنید که حرکت کردن من سودی داره یا بی تاثیر یا حتی مضرتی نداره؟

چون خیلی از چیزای خوب با عادمای بد خراب شدن و بالعکس 

و اگه بی تاثیر بود فراموشش کن تو کارهای مهمتری داری خیلی مهمتر مثلا گنده نکردن یک کار بی تاثیر؛)

گفتنی نیست نیست ولی میخواستم بجای شعار بگم تبلیغ ولی چون سر تا سر بلاگ اسکای پر از تبلیغاته ترجیح دادم این کلمه رو جایگزین کنم تا سو تفاهمی  نه همیشه پیش میاد  کلا به کسای کم تری بر بخوره؛)

حمایت❤

کمک  مال و معنوی به مددجویان توانبخشی ( معلولان ذهنی ) بهزیستی

نه لینک خاصی نداره!

فقط مقدار کمک و حمایت از این بخش کمتر بود و نیاز به کمک داشتن

چه مادی چه معنوی

 معلولین اینجا پفک دوست دارن میتونید تهیه و بهشون هدیه کنید

 بیسکوئیت هم قبول کردن و خوب بوده

سبزی هم گفتن دوست دارن

در حوزه شستن و نظافت هم همکاری قبول میکنند

البته به مسولین هم بستگی داره که قبول کنن یا خیر 

اینجا با پارتی قبول کردن ولی بقیه جا ها رو اطلاع ندارم:)

کمک خوبه اما به کی و چطور مهمتر!

این افراد آدمای خوبین و حاشیه ندارن و جدا کمک لازمند خب تائیدشون میکنم!



من باب خریت

قبلا فکر میکردم دیدن زجر کشیدن کسی که ازش نفرت دارم حالمو بهتر میکنه.

اصلا از فکر کردن به عذاب کشیدنش آرومم میکرد.

 ولی حالا دارم زجرشو و اشکشو میبینم حس بدی دارم.

انگار میخوام براش گریه کنم.

پیچیدست....

وقتی کمک خواست کمکش کردم 

ولی وقتی موفق شد نه تنها کمکم نکرد بلکه

بهم نارو زد

حقه زد

بهم پشت کرد

خیانت کرد

منو دور انداخت

تحقیرم کرد

جشنشو با اونا گرفت

باهام دو سال قهر کرد

منو از زندگیش حذف کرد

کمکم نکرد

ازم دوری کرد

آدم حسابم نکرد

ولی من احمق بازم برای ناراحتیش ناراحتم:!

باوا خریت تا چه حد یکی به منم احمق حالی کنه اون تو رو دور انداخت و هر ضربه ای که تونست زد ولی تو خر بازم براش ناراحتی! 

لعنت به من ...

الان پاشو خوشحال باش که همچین نجاستی  داره زجر میکشه اون ازت متنفره تو هم متنفر باش..

کاش میتونستم قلبمو از سینم خارج کنم و بندازمش جلوی سگ ولی نمیشه اصلا یه عده چجوری میتونن مثل این یارو باشن؟

دارم با تمام وجود سعی میکنم خودمو قانع کنم حقشه ولی نمیتونم:) 

خاک بر سر من:!

اصلا  یه چیز دیگه اون الان ناراحته یه خرق هست که کمکش کنه ولی من هیچوقت کسیو نداشتم بهش حسودی کن خب

چرا ناراحتی حسودی کن

چرا اونقدر باید خر باشم که واسه چنین موجود حقیری ناراحت شم

از لحاظ لفظی میخوام برم ببینمش و از رنجش لذت ببرم ولی ذاتا اگه برم قطعا کمکش میکنم و دلداریش میدم پس نمیرم 

حداقل با این بهانه که بها دادن به همچین نجاساتی باعث ادامه رفتار کثیفشون میشه...

ضمنن باید اعلام کنه که چون کسی نبود که بهش بگم برای اون حیوون ناراحتم دارم با وبلاگم حرف میزنم و بقیه دارن اون حیوونو دلداری میدن:) 

و اگه من مشکلی داشته باشم صگ برام پارس نمیکنه....

کلا حیوون پرستن...

خوبه حداقل وبلاگمو دارم که باهاش حرف بزنم ...

البته هنوز ...




ترس ؟

دیروز یه سوال جالب دیدم

پرسیده بود از چی میترسی ؟

متناسب با سوال افراد پاسخ های مختلفی دادن

اکثرا گفته بودن مرگ خوانواده و از دست دادن عزیزان

تعدا معدودی هم از حیوانات و  اماکن و اشیا و ثروتو ...  گفته بودن 

مسئله جالب این بود که اگه حدودی همه نظرات رو میخوندی می‌دیدی که همه چیز ترسناکه!

 فقط نسبت و جایگاه و مکان و زمانش متفاوته...

مثلا یک بچه ممکنه از تاریکی و سگ بترسه و چند سال بعد از نمرات و امتحان و بعد تر از و سپس از کار و اخراج شدن و فرزندانش  و زندگی و ... تا آخر عمر فقط میترسه:)

به طور خلاصه بخوام بگم تقریبا میشه گفت زندگی جدا ترسناکه اگه به همه حرفای اونا توجه کنید و جمعش کنید میشه همه زندگی ترسناکه...

مخصوصا زندگی تو مریخ خودمون؛)

با وجود این ترس بازم ادامه میدیم نه اینکه بخوایم ما محکومیم به ادامه دادن این بستگی به خودمون داره که چجوری محکومیتمونو طی کنیم

نه نمیخوام مثل این سه نقطه ها بگم بلد نیستید زندگی کنید و همیشه شاد باشید و این چرندیات؛ اینایی که اینا رو میگن خودشونم میدونن داره گه میخورن ولی ادامه میدن چون یا ساقیشون حلال خوره یا  پول توشه و یا چیزی در سر ندارن...

خواستم بگم  تو جهنم زندگی میکنی و از همه چی میترسی و روز به روز داری بیشتر توی باتلاق فرو میری و هیچکس هرگز کمکت نخواهد کرد مگر به خاطر منافع شخصیش پس قبل از اینکه هیولای زندگی تو رو ببلعه فرار کن:)

 توضیح خاصی برای فرار نمیدم فقط در همین حد راهنمایی میکنم که اگه فردا مردی نگن بهتر یه اشغال از روی زمین برداشته شد و به عنوان یک حسرت ازت یاد شه...

برخلاف ظاهرش اینکار کشندست و زندگی رو ترسناک تر و خیلی بدتر از اونی که هست میکنه و این شیوه اصلا پیشنهاد نمیشه؛ همون مثل یه حیوون راحت زندگی کنید و بی‌خیال  همه چیز 

هر چی کثیف تر شی زندگی راحت تر و بهتر میشه

هر کی هم مخالفه بگید پارکشو عوض کنه

زمین جای خوب بودن نیست....




شنیدم که پروانه با شمع گفت

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟

بگفت ای هوادار مسکین من

برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من به در می‌رود

چو فرهادم آتش به سر می‌رود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد

فرو می‌دویدش به رخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست

که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام

من استاده‌ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت

همه شب در این گفت و گو بود شمع

به دیدار او وقت اصحاب، جمع

نرفته ز شب همچنان بهره‌ای

که ناگه بکشتش پریچهره‌ای

همی گفت و می‌رفت دودش به سر

که این است پایان عشق، ای پسر

اگر عاشقی خواهی آموختن

به کشتن فرج یابی از سوختن

مکن گریه بر گور مقتول دوست

برو خرمی کن که مقبول اوست

اگر عاشقی سر مشوی از مرض

چو سعدی فرو شوی دست از غرض

فدایی ندارد ز مقصود چنگ

و گر بر سرش تیر بارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار

وگر می‌روی تن به طوفان سپار

شوربختانه

خستگی

بی‌حوصلگی

کسالت

 افسردگی

غم

اندوه

آسیب

شرایط دشوار

شایعات

آینده نامشخص

بلاتکلیفی

عدم اعتماد به آینده

تاریکی

سکون

افسوس

تنهایی

کم شدن دایره افراد معتمد

و غیره

این تصوری نبود که از بزرگ شدن داشتیم

چرا همیشه خوشبختی چندین قدم دور از ماست

و بد تر آنکه قرار است پی در پی بدتر شود

شیرین و تلخ چیزی میان آب و آتش است

شرایط برای همه یکسان است!

خراب!

طول می‌کشد تا بفهمی وجه تمایز خوشبختی فقط پول نیست

و تمکن تنها عامل خوشبختی نبود!

دیر!

تمام عالم را وجب کردیم 

و فقط نقطه های ته خط نسیبمان شد

افسوس!

تخلخلی عمیق در رگ های وجودم جاریست

گم شدن در نیستی

پس بهشت کجاست

چرا مرگ بر خلاف بلایا اینقدر کند است

کسی آیا هرگز خوشبختی ابدی را دیده؟

شایعه!

قراری برای خوشبختی ما در زمین به امضا نرسیده

و کسانی بر توهمات خود خوشبخت است 

و تنها کسی خوشبختی را به چشم خود دیده

که مصاعب زندگی را شیرین دیده باشد

شاید!

به دو دیده قرار نیست خوشبختی را ببینی

و فقط این کلمه شایعه ایست

برای تداوم امید

تا مفهوم دقیق آن را بفهمی یا در تنگای زندگی له شوی...




#شوربختانه