هنوز در وادی رها کردنم ؛
جالبه انگار قلبم بصورت عادی نمیتپه!
امروز وقتم آزاد تر بود و روز بهتر نه بهتر نبود چون رها شدگان عادت داشتم؛
عجیب بود و نا آرام انگار اقیانوس درونم ابر های سیاره را دیده بود...
از رفتارم عصبی بودنمون حس کردم ...
ولی این کار لازم بود برای هممون هم من هم اونا!
حس عجیبیست این اولین باره که از بین تمام شهر خودمو برمیدارم و میرم...
بعضیاشون مهم نبودن و خرسندم اما از بعضیا...
حداقل انتظار مقاومت بیشتری داشتم ولی خب ذاتشونو نشون دادن و اشتباهم بیشتر اثبات شد!
از بین همه چیز من فقط دوستمو چند تا کتاب رو برداشتم و بقیه رو دور انداختم...
حس خلا عجیبی دارم جای خالی خیلی چیزا حس میشه حتی انگار خونه سردتر از قبل شده!
ولی راضیم چون من از بین تمام فدا شدن ها خودمو نجات دادم اهمیتی نمیدم مگه چقدر طول میکشه و اشک و آه نفسمون تنگ میکنن یک روز دو روز یا یک ماه؟!
بالاخره آروم میشم و از خودم بخاطراین کار تشکر میکنم:)
عزیزم خودتو سرزنش نکن، پروسه ش معمولا همین طوریه هی رها می کنی هی ذهن دوباره میره می چسبه باز لازمه به خودت یادآوری کنی رها کنی، فقط بعضی ها هستند که در یه لحظه یهو کاملا رها می کنند و تموم میشه
مرسی که هستی مهربونم
ولی خب جدا خیلی سخته انگار داری بخشی از وجود و قلبتو از خودت جدا کرده و دور میندازی
شیخبایزید بسطامی گفت:
زاهد آن نیست که مالکِ چیزی نباشد؛ زاهد آن است که چیزی مالکِ او نباشد.
#کشکول_شیخبهایی
یعنی مشکل وابستگی هست اگر وابسته باشی مشکل زاست ولی اگر داشته باشی و وابسته نباشی و غافلت نکنه خیلی هم خوبه
شریف فرمودند
خبر خوش اینکه که من وابستگی مانع و باید حذف میشد بود و حالا بهترم
خدا رو شکر بهتری


مرسیجات فراوان امیدوارم تو نیز بشدت خوب باشی

منم خیلی خوبم مرسی


خوشحالم که خرسندی خداروشکر

