هوا کم کم تاریک شد و خونه تنهام
همه چیز کاملا عادی بود تا اینکه چیزی از کمدم افتاد بیرون
منم نترسیدم!
نه دروغ چرا برگام ریخت:!
چند دیقه بعد از اتاق اومدم بیرون و خرسم افتاد:!
جدا میترسم خب:|
زنگ زدم ننم اونم گوشیشو نبرده بود
داشتم سکته میکردم که تلویزیونو روشن کردم
الان بهتره دیگه چیزی نیوفتاده
البته هنوز:|
شایدم افتاده حواسم نیست...
نمیدونم میترسم برم تو اتاقم
چیزی برای جن گیری و جن پراکنی ندارید؟
جدا میترسم:|
اگه برنگشتم بدونید باهاش به اعماق زمین رفتم:!~
یاد اون قسمت ستاره شمالی افتادم خونه کنت دراکولا بودن
بدتر شد خداروشکر
دراکولا از چی فرار میکنه:! بیخیال دیگه تو اتاقم نمیرم دیگه:)!